• وبلاگ : 
  • يادداشت : داستان گل مغرور
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ام محمد 
    سلام
    داستان خوب و ايده ي جالبيه در حين خوندن داستان چند نکيه به ذهنم اومد که عرض ميکنم: يک اينکه مثل نظر ساير دوستان جذابيت داستان ميتونه بيشتر باشه. دو اينکه نويسنده ي داستان که قاعدتاً بايد هر از چند گاهي به اين بخش سر بزنن اگه مايلند داستانشون رو ديگران اصلاح کنن بگند تا براشون بفرستند چون اينکه فقط بگيم که ميتونست بهتر باشه راهي رو از پيش نميبره و بايد راه کار بديم
    موفق باشيد
    پاسخ

    سلام داستان هاي مادرانه به صورت ترتيبي در دستور كار اصلاح توسط گروه قرار مي گيرد و هر دو هفته دو داستان براي نقد توسط اعضاي مزرعه انتخاب مي شود و در همان بازه زماني نويسنده موظف است به سوالات قسمت نظرات پاسخ گويد. اين داستان هنوز در دستور كار قرار نگرفته. متشكرم
    + مادرميكاييل 


    باسلام.موضوع داستان از ان جهت که گل با انهمه زيبايي تنهاست اين تفکري که بعضي ازبچه ها دارن که مثلا من چون زشتم تنهام وهيچ کس با من دوست نميشه....اموزنده است اما جذابيت داستان کم است ويه جورايي غم انگيز.ازطرفي کودک احساس ميکنه فصلهاي ديگه ازبين برنده زيبايي هستن واونا را دوست نداره.

    + نفيس 
    سلام.داستان اصلا هيچ جذابيتي نداره.واقعا به نظرتون بيان فاعل و فعل براي کودک قابل فهم است؟لزومي داره به اين واضحي براي کودک مطلب گفته بشهه؟
    + هدي 
    سلام به نظرمن قصه خوبي بودولي بايدمخاطب قصه مشخص باشد.
    مثلا قسمت اول قصه رابچه هاي زير8سال درک ميکنند،ولي قسمت نقاش ماهر رابچه هاي بالاي 8يال درک ميکنند.
    ومن الله توفيق
    + من و دخترانم 
    سلام
    داستان خوبيه براي انتقال اين مفهوم گل انتخاب مناسبي هست اما از آنجايي که عمر گل خيلي کوتاهه مي تونيد به جاي اينکه بگيد:" فصل بهار و تابستان تمام شد" بگوييد:" پس از چند روز گل احساس کرد گلبرگهاش دارند طراوت و شادابيشان را از دست مي دهند و اون نمي توانست از اين اتفاق جلوگيري کند" و بعد ماجراي باد و بقيه قصه.
    در آخر هم گل وقتي حرفهاي باغبان را شنيد به فکر فرو رفت وچند جمله آخر هم"راستي بچه ها..." لازم نيست در قصه بيايد .
    موفق باشيد