آفرين به همه ي کسايي که نقد کردن و آفرين به نقد پذيري نويسنده ماشاالله ماشاالله، خدارو شکر که اينقدر آدم ماه داريم
باسلام وتشکرازدوست عزيزم
داستان خوبي بود،دوسوال دراخرصفحه 1مطرح شدکه جاي تامل داره،ايابهترنيست ا جازه بديم خودکودک اگه سوالي براش پيش اومدازمادربپرسه؟
لطفا تحقيقي در مورد عمر درخت سيب داشته باشيد تا مطمين شويد مطالب صفحه آخر مطابق با حقيقت است. با توجه به جملات پاياني داستان مشخص نمي شود منظور داستان چه بوده و قرار است چه مفهومي به کودک منتقل شود. در طول داستان با اتفاقات تلخ و شيريني که براي شخصيت اصلي داستان مي افتد و او را به سمت کمال مي برد رضايتمندي از فعل رب العالميني که در پي هدايت همه آفريده هاي خود است و در اين راستا هر چيزي که آن هار ا به ثمر مي رساند ولو همراه با تلخي ظاهري باشد در ذهن تبيين مي شود اما به ناگاه در جملات پاياني قصه با هدف اثبات وجودي خدا پايان مي يابد و از نظم منطقي اش خارج مي شود.
به کار بردن " چيزهايي از بدن او بيرون مي زد " يا "چيزي به او اضافه مي شد" براي کودک خيلي ملموس و همچنين شيرين نيست چون با واقعيت عالم انسان ها فاصله دارد مي توانيد در کل بگوييد: او هر روز تغيير ميکرد و بزرگ و بزرگتر مي شد.
به جاي قسمت انتهايي صفحه3 "براي همين عصباني... خيس شد؟" زيباتر است گفته شود:" تمام تنش از سرما لرزيد" به اين ترتيب ارتباط دو قسمت داستان بهتر حفظ مي شود.
در صفحه 4 به جاي "ناراحت بود" واژه "اذيت مي شد" که ناراحتي جسمي تحميلي است به کار برده شود به هدف داستان نزديکتر است.
بعد از هميشه سؤالات زيادي داشت اضافه شود: "که آن ها را از کساني که بلد بودند مي پرسيد."
سياق داستان از غايب به مخاطب تغيير نکند. اين سبک در تمام صفحات قصه به جز صفحه 2 به کار رفته و از زيبايي داستان کاسته است.
سلام باتشکر از نويسنده قصه و همچنين اعضاي کارگروه توحيد که در قصه نويسي گوي سبقت را از سايرين ربوده اند و سپاسگزاري از زحماتي که در اين راستا مي کشند. بنده نکات زير را تقديم نويسنده مي کنم: صفحه1:روي زمين ريخته بود حذف شود.