• وبلاگ : 
  • يادداشت : داستان زندگي دوني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + ميقات 

    آفرين به همه ي کسايي که نقد کردن و آفرين به نقد پذيري نويسنده ماشاالله ماشاالله، خدارو شکر که اينقدر آدم ماه داريم

    + نور 

    باسلام وتشکرازدوست عزيزم

    داستان خوبي بود،دوسوال دراخرصفحه 1مطرح شدکه جاي تامل داره،ايابهترنيست ا جازه بديم خودکودک اگه سوالي براش پيش اومدازمادربپرسه؟

    + نويسنده داستان 
    4- پاسخ اينکه منظور داستان چيست و قرار است چه مفهومي به کودک منتقل شود:
    قرار است اينجا يک مفهوم والا به کودک فهمانده شود که ممکن است بنده نتوانسته باشم آنرا به خوبي در داستان بگنجانم و نظم منطقي داستان را حفظ کنم ولي هدف اين داستان اثبات وجودي خدا نيست و چيزي فراتر از اينها و حتي فراتر از رضايت مندي بندگان از فعل خداست.هدف،فهماندن يک موضوع خيلي مهم به کودک است و آن اين است که "من"انسان کنار رود و همه چيز فقط "او" باشد و شايد همان مفهوم "هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن" ... در قسمت انتهايي داستان دوني به آن درک رسيده است که ديگر هيچ چيزي که در رابطه با خودش (من) است،برايش اهميتي ندارد بلکه در حقيقت دوني "او" را با همه وجود يافته است.
    از عزيزان خواهشمند است بنده را در رساندن اين مفهوم ياري نمايند.
    با تشکر
    + نويسنده داستان 
    با سلام و تشکر از نظرات خوب و نکته سنجي شما عزيزان
    در پاسخ به برخي ارز سوالات مطالبي را متذکر شوم :
    1- در مورد زمان لازم براي رشد يک دانه سيب تا درخت شدن،اگر کرده باشين در داستان هيچ زماني ذکر نشده است بلکه حدس زدم که احتمالا يک دانه تا به يک درخت بزرگ تبديل شود،سالهاي زيادي طول ميکشد اما بنا به درخواست عزيزان بر اساس تحقيقات بنده يک درخت کوچک(نهال)4 تا 10 يال طول ميکشد تا به يک درخت بزرگ تبديل شود و ميتوان تنها جمله"حالا ديگر پير شده بود"را حذف کرد.
    2- در مورد اشکالي که به ص 3 وارد شده است باسيد بگويم هدف بنده از اين جمله اين بوده که نارضايتي دوني از شرايط زندگيش را در ابتداي داستان ذکر کند.از خانم شباني خواهشمندم در مورد منظور خود از حفظ ارتباط دو قسمت داستان بيشتر توضيح دهند.
    3- منظور از تغيير سياق داستان از غايب به مخاطب چيست؟در تمام داستان،قصه از زبان قصه گو تعريف شده است.
    باتشکرازداستان زيبايتان به نظرمن اگرتوسط نويسنده بازنويسي شود بهتراست
    + خانم تک 
    با سلام و تشکر از داستانتون : در اين داستان بهتره که شخصيت اصلي داستان در کنار شخصيتهاي فرعي قرار بگيرد و مرحله به مرحله به سوالتش جواب داده شود مثلا در قسمت اول که زير خاک ميره يه دونه ديگه هم باشه که که زير خاک نميره ويا اب بهش نميرسه واز بين ميره اينطوري جواب يه سري سوالاتش غير مستقيم داده ميشه. کار گروه عترت
    + شباني 
    باز هم سپاسگزارم و پوزش مي طلبم. موفق ومؤيد باشيد
    + شباني 

    لطفا تحقيقي در مورد عمر درخت سيب داشته باشيد تا مطمين شويد مطالب صفحه آخر مطابق با حقيقت است. با توجه به جملات پاياني داستان مشخص نمي شود منظور داستان چه بوده و قرار است چه مفهومي به کودک منتقل شود. در طول داستان با اتفاقات تلخ و شيريني که براي شخصيت اصلي داستان مي افتد و او را به سمت کمال مي برد رضايتمندي از فعل رب العالميني که در پي هدايت همه آفريده هاي خود است و در اين راستا هر چيزي که آن هار ا به ثمر مي رساند ولو همراه با تلخي ظاهري باشد در ذهن تبيين مي شود اما به ناگاه در جملات پاياني قصه با هدف اثبات وجودي خدا پايان مي يابد و از نظم منطقي اش خارج مي شود.

    + شباني 

    به کار بردن " چيزهايي از بدن او بيرون مي زد " يا "چيزي به او اضافه مي شد" براي کودک خيلي ملموس و همچنين شيرين نيست چون با واقعيت عالم انسان ها فاصله دارد مي توانيد در کل بگوييد: او هر روز تغيير ميکرد و بزرگ و بزرگتر مي شد.

    + شباني 

    به جاي قسمت انتهايي صفحه3 "براي همين عصباني... خيس شد؟" زيباتر است گفته شود:" تمام تنش از سرما لرزيد" به اين ترتيب ارتباط دو قسمت داستان بهتر حفظ مي شود.

    در صفحه 4 به جاي "ناراحت بود" واژه "اذيت مي شد" که ناراحتي جسمي تحميلي است به کار برده شود به هدف داستان نزديکتر است.

    + شباني 
    ابتداي صفحه 2 بدون مقدمه شروع شده مي توان اينطور آغاز نمود: "يک روز که کشاورز براي آب دادن به دانه ها آمده بود... "به جاي روي زمين ريختي؟ گفته شود "در خاک قرار دادي؟ " تا با اصلاحيه صفحه 1 جور دربيايد
    + شباني 

    بعد از هميشه سؤالات زيادي داشت اضافه شود: "که آن ها را از کساني که بلد بودند مي پرسيد."

    سياق داستان از غايب به مخاطب تغيير نکند. اين سبک در تمام صفحات قصه به جز صفحه 2 به کار رفته و از زيبايي داستان کاسته است.

    + شباني 

    سلام باتشکر از نويسنده قصه و همچنين اعضاي کارگروه توحيد که در قصه نويسي گوي سبقت را از سايرين ربوده اند و سپاسگزاري از زحماتي که در اين راستا مي کشند. بنده نکات زير را تقديم نويسنده مي کنم: صفحه1:روي زمين ريخته بود حذف شود.

    + مامان فاطمه زهرا 
    ممنون از ذاستانتون
    + ام محمد 



    داستان بسيار زيبايي بود. نکاتي به ذهن بنده رسيد که عرض مي کنم:در صفحه ي اول که در ابتداي داستان قرار داريم انگار يکم زود است داستان پرسيدن از کودک را شروع کنيم.
    صفحه 2 و 3 يکم به نظر غمگين و ناراحت کنندس ميشه همين مظامين رو بهتر گفت . يه نکته ديگه در رابطه با سوال پايان صفحه ي 3: اينکه نويسنده با سوال وسط داستان، ميخواهد ذهن کودک را درگير کند خيلي عالي است ولي بهتر است اين سوال به جا و در نهايت زيرکي پرسيده شود و کاملاً غير مستقيم.
    صفحه 4 همه ي ما مي دانيم که کودک با داستان ها، بازي ها و محيط اطراف خودش همانند سازي ميکند اينکه بکيم دوني هر روز به بدن خودش نگاه ميکرد و از اينکه چيزهايي به بدنش اضافه ميشد خوشحال بود رو ميشه يکم غير مستقيم تر آورد مثل داستان عاقبت سه دانه ي استاد.
    صفحه 5 ، 6 ، 7 و 8که نقطه اوج داستان هست و مخصوصاً صفحه 6 بسيار زيباست که به نظرم باز هم جاي زيباتر شدن داره.
       1   2      >