وبلاگ :
يادداشت :
کودکي مورا جون-گروه سني الف
نظرات :
0
خصوصي ،
17
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
شكوفه ها
سلام خدا قوت ان شاا..خداوند بر توفيقات شما براي زحمات چندين ساله بيفزايد داستان موراجون بسيار زيبا وجذاب است فرزند من2ساله است ودل به داستان نمي بندد براي کودکاني در سنين مختلف تعريف کردم واشکالاتي به نظرم رسيد هم ي مسير راخوب پيشرفته اما وقتي به خورشيد مي رسدقسمتي که مي گويدخورشيد را انگار يکي هل مي دادبه سمت پائين وماه آمد بي اهميت از خورشيد رد شد و موراجون ازگشتن دقيق مايوس گشته بايد به خورشيد مي رسيد و خورشيد مي گفت اين من نيستم که بي نيازم بلکه يک اراده اي بالاتر از اراده ي من هست چون من دلم تا هر وقت خواست نمي تواند اين جا بمانم <ياهرطورري که از نظر علمي دقيق باشد خورشيد بايد به اراده ي بالاتر اشاره ميکرد >ولي وقتي خورشيد وماه خواستند هر دو باهم به اين مسئله اشاره کنند يک کم از اهميت موضوع کم شده و گبج کننده به نظر ميرسد.
پاسخ
سلام بزرگوار ، خوب است همه ي فعاليتهاي مربوط به داستان هاي موراجون را که در وبلاگ مرقوم داشته ايد ، زحمت کشيده و بطور منظم به ادرس ايميل قصه هاي استاد ارسال فرماييد و از داستان بعدي موراجون بهره مند شويد ، خدا يارتان