وبلاگ :
يادداشت :
قصه کي از همه مهربون تر و بخشنده تره؟ و بازنويسي آن
نظرات :
0
خصوصي ،
15
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
شباني
سلام من قصه زيبايتان را به اين نحو بازنويسي نمودم: روزي بود، روزگاري بود، يک جنگل سبز و پر درخت بود. در يک روز آفتابي پرستوي کوچولويي در اين جنگل زيبا در حال پرواز بود. به نظر مي رسيد که پرستوي قصه ما داره دنبال کسي مي گرده، او پرواز کرد و رفت تا به آهو رسيد به او گفت: سلام آهو! تو مي دوني کي از همه مهربونتر و بخشنده تره؟ مي خوام اونو پيدا کنم و هميشه باهاش دوست باشم. آهو گفت: سلام پرستو! به نظر من علف هاي روي زمين خيلي مهربون و بخشنده اند چون ميذارن هرچقدر دلمون خواست از اونا بخوريم و به دوستامون بديم، اما منم مي خوام مثل تو با مهربونترين وبخشنده ترين دوست باشم بيا با هم بريم از بقيه حيوونا بپرسيم. پرستو بر پشت آهو سوار شد باهم رفتن و رفتن تا به زرافه رسيدند. به او گفتن: سلام زرافه! تو مي دوني کي از همه مهربونتر وبخشنده تره؟ ما مي خوايم اونو پيدا کنيم و هميشه باهاش دوست باشيم.
پاسخ
نويسنده داستان : سلام و تشکر ويژه بخاطر وقت و دقتي که صرف نموديد.ان شالله استفاده خواهم کرد. بنده عمدا ابتداي داستان را با " يکي بود يکي نبود..."شروع کردم تا اين جمله ي معروف مورد نقد و بررسي قرار بگيرد و خوشحال ميشوم اگر دليلي براي حذف آن داريد ما را هم بهره مند کنيد.براي بازنويسي از نظرات خوب شما استفاده خواهم کرد.