• وبلاگ : 
  • يادداشت : قصه کي از همه مهربون تر و بخشنده تره؟ و بازنويسي آن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شباني 
    زرافه گفت: سلام بچه ها! من مي دونم که درختا خيلي مهربون و بخشنده ان چون اجازه ميدن از شاخه هاشون هرچقدر مي خوايم برگ بکنيم و بخوريم اما فکر مي کنم از اونا مهربونتر و بخشنده تر هم وجود داشته باشه، بياين همه با هم بريم از بقيه بپرسيم تا اونو پيدا کنيم چون منم دوست دارم با اوني که از همه مهربونتر و بخشنده تره دوست باشم. پرستو روي سر زرافه نشست و همه با هم رفتن ورفتن تا به يه مورچه کوچولو رسيدن که داشت دانه گندمي رو با خودش به لونه مي برد. زرافه سرشو خم کرد تا صداش به مورچه کوچولو برسه، بعد گفت: سلام مورچه! منو دوستام داريم دنبال مهربونترين وبخشنده ترين فرد مي گرديم، تو اونو مي شناسي که به ما معرفي کني؟ مورچه کوچولو دونه گندم رو روي زمين دم لونش گذاشت و گفت: سلام! به نظر من زمين خيلي مهربونه ببينيد چه راحت ميذاره ما مورچه ها سوراخش کنيم و لونه بسازيم وغذاهامونو در اون نگه داريم. بله به نظر من زمين خيلي مهربون وبخشندس اما منم مثل شما دوست دارم مهربونترين وبخشنده ترينو پيدا کنم وبا اون دوست باشم پس منم باهاتون ميام تا بيشتر بگرديم. آهو مورچه رو روي پشتش سوار کرد وبا زرافه راه افتادن، پرستو هم از بالاي سراونا پرواز مي کرد و مي اومد تا به يه بچه فيل رسيدن، اونا گفتن : سلام فيل! تو مي دوني مهربونترين و بخشنده ترين فرد کيه؟