وبلاگ :
يادداشت :
باز نويسي قصه اول استاد توسط مادران
نظرات :
0
خصوصي ،
24
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
رهبر يار
صفحه12.ازپسرم ميپرسم: به نظرت موراجون درست فکر ميکرد که هميشه مامانش گندم داره و به چيزي نياز نداره؟ميگويد: نه. چون گندمهاش رو کم کم ميده به بچه هاش و بالاخره تموم ميشه...
صفحه13.در مورد جملاتي که در آن نحوه ي تعجب موراجون را بيان ميکند نظردقيقي ندارم ولي بنظر ميرسد اين شاخ و برگ دادنها به داستان براي دبستانيها مفيد و براي زير دبستان خسته کننده باشد...اين جمله که ميگويد ديگر بزرگ شده و ميتواند با دنياي بيرون آشناشود براي تقويت معادباوري کودکان خوب است..