وبلاگ :
يادداشت :
داستان درخت سيب
نظرات :
0
خصوصي ،
21
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
سميع عادل
اگر دو نظر قبلي راجع به اين گروه سني درست باشد شايد بهتر باشد بنويسيم دختر کوچولويي سيب نرسيده را ديد اورا برداشت تا ان را بخوردمادر دختر کوچولوکه در کنار او بود گفت عزيزم اين سيب نرسيده است اگر اورا بخوري دلت درد مي گيردوديگر نمي توابي بازي کني خوش مزه هم نيست دختر کوچولو در حالي که به حرف مادرش فکر مي کرد سيب را انداخت وبا مادرش از انجا گذشتند .وبقيه داستان تا اين که پسر جواني که روي ميوه ها تحقيق مي کردبعداز يک مطالعه ي طولاني براي هواخوري از اتاقش بيرون امده بودکه چشمش به سيب نرسيده افتادسيب نرسيده را برداشت به او نگاهي کرد و به فکر فرو رفت به يادماده اکسي توسين که باعث رسيدن ميوه ها مي شود افتاد ان را به اتاق خود برد وکمي از ان به او زد واز او مراقبت کرد سيب نرسيده بعد از چند روز رسيد وپسر محقق ان را خورد وبا شادي که از نجات اوبه دست اورده بود به باغ رفت ودر کنار نهر اب قدم زد سيب کوچولو هم از ماجرا خيلي خوشحال شدوگفت الحمدالله.با سپاس فقط ماده اکسي توسين را در اينترنت چک کنيد که از درستي ان مطمئن شويد.
پاسخ
نويسنده:با سلام وتشكر ازاينكه وقت گذاشتيد وداستان را خوانديد.
به نظرم مطلبي كه شمانوشتيدخودش داستان مستقلي است.
ولي من دراين داستان مي خواستم حقيقت معاد را كودكانه بيان كنم واينكه اگر سيبي از درخت زندگي افتادديگرفرصتي براي جبران نخواهد داشت .بازنويسي خانم رضائي زيباتر اين نكته را بيان ميكرد.انشاالله در داستانهاي بعدي از مطالب ونكته هاي همه شما عزيزان استفاده خواهم كرد .