• وبلاگ : 
  • يادداشت : داستان پرستوي مهربون و بازنويسي آن
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شباني 
    سلام از داستان زيبايتان متشکرم. قصه شما بسيار ساده وکودکانه نياز به راهنما را القا مي کند. نکات زير در رابطه با اين داستان به ذهن بنده رسيد: 1- بسياري از داستان هاي ما با جمله يکي بود يکي نبود شروع مي شود که من مطمئن نيستم به اين جمله از لحاظ فلسفي ايرادي وارد نباشد و خواهشمندم قبل از بازنويسي تحقيق علمي در اين رابطه داشته باشيد2- جملات داستان از لحاظ فني و ادبي با نواقصي رو به روست که محتواي زيباي آن را نارسا مي کند و بايستي در بازنويسي داستان با کمک از اساتيد کارگاه قصه نويسي اين ايرادات رفع شود، براي مثال فعل خاصي در آخر چند جمله متوالي تکرار شده است ، "يک دفعه مادر غذا آورد" نيازي به يکدفعه نبوده چون اتفاق خاصي نيفتاده، "دست شما درد نکنه" مي تواند با تشکر کردن جايگزين شود و همچنين همانطور که استاد ذيل قصه پرستو فرموده بودند بهتر است داستان به شيوه کتابي و ادبي نوشته شود و هر مادري با توجه به سن کودک و واژگان او داستان را محاوره اي و عاميانه براي او بخواند. 3- " بخوريد که زودتر بزرگ شويد" اين جمله در مکالمات مادر و فرزندان هم زياد شنيده مي شود در صورتي که زياد خوردن بزرگ نمي کند و به هر حال بزرگ شدن و طي مراحل رشد زمان بر است. 4-"خدايا شکرت..." بهتر است در انتهاي داستان آورده شود که پرستوها لذت بودن زير پرچم رهبر را چشيده اند 5- به نظر مي رسد جايي که پرستوها طعمه حيوانات درنده مي شوند مي تواند با زخمي شدن آن ها و مرهم گذاشتن و مداواي پرستوي مهربان جايگزين شود : "و لوأنهم إذ ظلموا أنفسهم جاءوک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول لوجدوا الله توابا رحيما "شايد اين براي ذهن کودک مناسب تر باشد.