• وبلاگ : 
  • يادداشت : داستان درخت سيب
  • نظرات : 0 خصوصي ، 21 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     
    + شباني 

    سيب کوچولو خيلي ناراحت شد، از اينکه چرا شيرين نبود تا آن پسر بچه آن را با لذت بخورد و از آن، درست استفاده کند. با خود گفت: اي کاش من به حرف باغبان و دوستم گوش داده بودم .باغبان بهتر ميدانست من بايد چه راهي را طي ميکردم تا بهترين نتيجه رابگيرم. من نارس پا به دنياي جديد گذاشتم و الان پشيمانم. اي کاش زماني که روي درخت بودم باور کرده بودم که اينجا دنياي ديگريست که براي موفقيت در آن بايد رسيده وشيرين مي شدم و بعد شروع کرد به گريه کردن وکمک خواستن، که يکدفعه با صداي دوستش بيدار شد و خودش را بالاي درخت سيب ديد. سيب کوچولو نمي دونست از خوشحالي چيکار بايد بکنه، فقط خدا را شکر کرد که هنوز بالاي درخته و فرصت براي رسيده شدنش هست...

    + شباني 

    سيب کوچولو گفت : ولي من الان ميخواهم بروم پائين . دوستش گفت : ولي تو نبايد اين کار را بکني، اگر تو از درخت جدا شوي ديگر نمي تواني يک سيب شيرين و خوشمزه بشوي. باغبان به درخت آب ميدهد، او مواظب ماست و همه چيز براي ما آماده کرده تا ما سيب هاي شيرين وخوشمزه اي بشويم. ما فقط وقتي روي درخت هستيم فرصت داريم از آب و غذا و نور استفاده کنيم تا برسيم و وقتي که از درخت جدا بشويم براي هميشه فرصت شيرين و خوشمزه شدن را از دست مي دهيم. درست است که باغبان مهربان به ما گفته که آن پائين يک دنياي بزرگ و خيلي زيبا هست اما اين را هم گفته که اگر بخواهيم در دنياي جديد پايين درخت خوب زندگي کنيم و به ما خوش بگذرد همين الان بايد خودمان را آماده کنيم و گرنه اگر همين طور نارس و تلخ آنجا برويم پشيمان مي شويم.

    + شباني 
    سيب کوچولو گفت : اما من بيشتر از اين نمي توانم براي رسيده شدن تلاش کنم، فردا صبح حتما به دنياي پايين درخت مي روم تا ببينم چه خبر است وبعد از شدت خستگي خوابش برد. خواب ديد که فردا صبح شده و سيب کوچولو به زور از درخت جدا شد و افتاد زير درخت. راه افتاد وگشتي توي باغ زد . کمي گذشت، سيب کوچولو حسابي تشنه شده بود اما نمي توانست آب بخورد چون فقط درخت سيب بود که ميتوانست به سيب کوچولو آب برساند. او با افسوس به ميوه ها نگاه مي کرد، بعضي از آن ها هنوز به درخت بودند و منتظر بودند تا رسيده شوند، بعضي از آن ها شيرين و آبدار شده بودند و در دستان کساني که آن ها را چيده بودند لبخند مي زدند. ناگهان نگاه سيب کوچولو به سيب هاي نارس وسبزي افتاد که روي زمين افتاده بود، در همين حال پسر بچه اي به طرفش آمد او را برداشت و گاز محکمي به پشتش زد اما چون تلخ بود سيب کوچولو را به طرفي انداخت و رفت
    + شباني 
    سلام وتشکر از داستان زيباي شما! بازنويسي بنده از قصه درخت سيب: در يک باغ پر از درخت سيب، دو سيب نارس روي يک درخت با هم زندگي مي کردند. آنها با هم دوست بودند و از صبح تا شب با هم بازي مي کردند. وقتي باغبان به باغ مي آمد تا به درخت ها و ميوه هايش سر بزند با ديدن آن دو تا سيب لبخندي مي زد و مي رفت. گاهي اوقات هم براي آنها شعر مي خواند .خلاصه باغبان آن دو تا سيب را خيلي دوست داشت و منتظر بود تا روزي تبديل به ميوه هاي آبدار وشيرين بشوند.روزي از روزها يکي ازسيب ها به دوستش گفت : من حوصله ام خيلي سر رفته دلم مي خواهد هرچه زودتر برسم و بروم پائين درخت، ببينم آنجا چه خبر است؟ دوستش گفت : بايد کمي ديگر صبرکنيم .

    11. منتظر نگاه جديد شما در همين قصه خواهيم بود و تشکر از همت شما و خلاقيت خوب شما.

    12. متاسفانه موفق به دريافت نظرات ديگران در اين قصه نشدم و در وايبر قصه دريافت شد نظراتتان را در وايبر نيز ارسال نماييد.

    13. تشکيل کارگاه قصه گويي لازم است تا حقير تنها در مباحث معارفي وارد شوم و حرکت کمي تندتر شود حقيقت اين است که وقتي قصه ها را مطالعه ميکنم انقدر داراي نکات است که ضيق فرصت مجالي براي ابراز ان نميگدارد و کارگاه فن قصه نويسي راه حلي براي اين معضل خواهد بود انگاه با وجود حل اشکالات فني بوسيله استاد مدعو، حقير به بحث معارفي قصه ميپدازم که فرصت چنداني نمي طلبد

    8. لبخند براي خورده شدن؟ در ذهن کودک جاي خود را پيدا نميکند هر چند القا هم بکنيم که اين عاقبت براي سيب شيرين است اما کودک احساس تلخي ميکند شيريني و لبخند بايد با واقعيت ذهن کودک تناسب داشته باشد مثلا ميتوانست اينگونه باشد سيبهايي که ميرسيدند از درخت با فشار کنده نميشدند ودرد نميکشيدند بر خلاف سيبهايي که امادگي ورود به دنياي بعدي را نداشتند و وقتي باغبان انها را ميکند عذاب و درد ميکشيدند و با ناراحتي وارد دنياي بعدي ميشدند و همين را بزرگ نمايي مينموديد و به طرق مختلف براي ان حادثه سازي ميکرديد با هدف معارفي وقت جدا شدن از دنيا بايد اماده شد والا سخت خواهد بود.

    9. شخصيت پردازي در قصه ضعيف است

    10. فعلا بهتر است وارد بحث لغوي و ادبي نشويم زيرا تمرکز را نسبت به روش پرداخت قصه خواهد گرفت لذا بنده هم وارد نشدم

    5.از طرفي به دوستش ميگويد اگر در دنياي بعدي بخواهد به ما خوش بگذرد و از طرفي کودک با خودش ميگويد:" چه خوشيي وقتي خوراک انسانها ميشود چه دوست نفهمي دارد که ميگويد در دنياي بعدي خوش ميگذرد و تازه اگر کال بماند که حداقل زنده مانده و بيشتر باقي ميماند گاز زده شدن چه خوشيي دارد.

    6. خب بالاي درخت چطور ميخواستند خودشان را اماده کنند که به او ميگويد بايد خو7. کودک ميپرسد مگر سيب کوچولو بالاي درخ چه ميکرده که اينقدر خسته شده که آن هم از شدت خستگي خوابش برددمان را اماده کنيم

    2. از اسم يا لقب شخصيت هاي قصه يا استفاده ميکنيم و يا نميکنيم. يا يک سيب تا اخر قصه ميگوييم يا سيب کوچولو، تا کودک در پي فاعل و گوينده مطلب بعدي در قصه نگردد و متحير نماند.
    3. ديالگ ها بعضا خيلي طولاني است و ميتوان ديالگ را تبديل به اتفاق و حادثه کرد تا کودک را حريص نسبت به ادامه دادن قصه کند مثل روزي به کرم درخت ميگويد مرا از شاخه جدا کن و دوستش مانع ميشود روزي به گنجشک ميگويد و دوستش سخني ميگويد و مانع ميشود و به اين شکل يک ديالگ چند خطي طولاني تبديل به چند حادثه جذاب براي کودک ميشود.

    به کودک ماجراي گدشته را بايد نشان داد و برايش ماجراي نديده ملموس نيست انجا که به دوست سيبش ميگويد درست است که باعبان گفته انجا دنياي زيباييست بچه ميگويد خب چه موقع گفته و براي چه دنياي زيباييست مگر زير درخت و روي خاک ها ميشود از بالاي درخت و شاخه هاي سر سبز زيباتر باشد؟


    با تشکر از نويسنده قصه وزحمتشان.که وقت گذاشتند
    1. قصه خوبي بود و در باب اخلاق ميتوان از آن استفاده نمود
    نکته اخلاقي قصه اين است که قبل از انجام هر کاري به اينده ان توجه کنيم و بي حساب به اب نزنيم
    2.انتخاب دو سيب بر درخت نشان خلاقيت شماست.
    اشکالات قصه نويسي:
    1. حوادث قصه رابطه منطقي بايد داشته باشد تا کودک انرا در ذهن پيکر بندي نمايد و بين دريافت هايش ارتباط برقرار کند.علت لبخند باغبان به اين دو سيب بين همه سيبها چه بوده در حاليکه رسيده هم نبوده اند و چرااينقدر اندو را دوست داشته که برايشان شعر هم ميخوانده!خب اگر بگوييد براي انکه منتظر شيرين شدن اندو بوده، کودک خواهد پرسيد چرا منتطر شيرين شدن بقيه سيبها نبوده و چرا به سيبهاي شيرين تر بي توجهي ميکرده انها که شيرين هم شده اند انگار کودک احساس نميکند دوستي باعبان ملاک صحيحي داشته باشد.
    + زهرا 
    باسلام و تشکر از داستان زيباي شما و بازنويسي زيباتر آن
    + هدايت 
    باسلام وخسته نباشيد خدمت نويسنده محترم
    از داستان زيبايتان تشکر ميکنم وهمين که داستان طراحي ميکنيد وخلاقانه عمل ميکنيد کمال تشکر را دارم
    + رهبر يار 
    سلام و تشکر از نويسنده داستان
    فرزندم در حين داستان پرسيد چطوري سيب ها بالاي درخت با هم بازي ميکنند؟
    گفتم به نظرت ميشه بازي کنند؟گفت بله ،مثلا ميتونند بازي حرف زدني کنند
    به نظر من هم براي سن حدود5 سال بهتره که داستان با خوبي و خوشي تمام بشه
    بچه ها روحيه لطيفي دارند و ممکنه با يک داستان ناخوش، تمام روز ناراحت باشن يا حتي خواب بد ببينن
    براي همين داستان بازنويسي شده را مي پسندم،اينکه من فقط يک نظر بگذارم و نقد کنم راحت است ،دست به قلم شدن و اصلاح داستان سخت تر است و از آن سخت تر شاکله ي اصلي داستان را طرح ريزي کردن است ،پس خسته نباشيد و تشکر خيلي ويژه براي همه کساني که در داستان نويسي زحمت ميکشند عرض ميکنم
    + مسلمي 
    سلام داستان قشنگي بود و بازنويسي خانم رضايي اونو زيبا تر واميدوارکننده تر کرد ممنون
    + رضايي (نويسنده بازنويسي) 


    سلام بر ام علي

    ممنون از نظرات ارزنده شما

    با توجه به اينکه در اين داستان دنياي پايين درخت همان عالم برزخ است و راه برگشتي وجود ندارد براي خوشايند شدن پايان داستان، قسمت نهايي قصه مجددا به نحوي که مشاهده مي فرماييد اصلاح شد. مؤيد باشيد

    + سميع عادل 
    اون هرموني که باعث رسيدن ميوه مي شه اتيلن است در پيام قبلي اشتباهي هرمون ديگري را نوشتم
       1   2      >