سلام مجدد
بازنويسي خانم رضايي قصه را قشنگ تر کرده بود.
براي اين که داستان پايان خوش داشته باشه مي تونين به جاي سيب، مثال خرمالو را بزنيد که بعدا پسرکوچولو خرمالو نارس را داد به مادرش و او هم گذاشتش پشت پنجره تا برسد. خرمالوي نارس کمي سختي کشيد ولي آخرش راه بازگشت برايش وجود داشت. يعني توبه کرد و توبه اش هم پذيرفته شد.

داستان درخت سيب بسيار عالي بود از اين جهت كه هم خلاصه وجذاب بود وهم در ذهن كودك بسيار تاثير گذار بود. ممنون از نويسنده

با تشکر از زحماتتان شايد اگر بعداز اين که نوشته ايد دوسيب نرسيده يک اسمي هم برااي انها انتخاب کنيد بهتر باشدتا د ر اداهه داستان هي اين سيب نرسيده تکرار نشود

اگر دو نظر قبلي راجع به اين گروه سني درست باشد شايد بهتر باشد بنويسيم دختر کوچولويي سيب نرسيده را ديد اورا برداشت تا ان را بخوردمادر دختر کوچولوکه در کنار او بود گفت عزيزم اين سيب نرسيده است اگر اورا بخوري دلت درد مي گيردوديگر نمي توابي بازي کني خوش مزه هم نيست دختر کوچولو در حالي که به حرف مادرش فکر مي کرد سيب را انداخت وبا مادرش از انجا گذشتند .وبقيه داستان تا اين که پسر جواني که روي ميوه ها تحقيق مي کردبعداز يک مطالعه ي طولاني براي هواخوري از اتاقش بيرون امده بودکه چشمش به سيب نرسيده افتادسيب نرسيده را برداشت به او نگاهي کرد و به فکر فرو رفت به يادماده اکسي توسين که باعث رسيدن ميوه ها مي شود افتاد ان را به اتاق خود برد وکمي از ان به او زد واز او مراقبت کرد سيب نرسيده بعد از چند روز رسيد وپسر محقق ان را خورد وبا شادي که از نجات اوبه دست اورده بود به باغ رفت ودر کنار نهر اب قدم زد سيب کوچولو هم از ماجرا خيلي خوشحال شدوگفت الحمدالله.با سپاس فقط ماده اکسي توسين را در اينترنت چک کنيد که از درستي ان مطمئن شويد.

سلام
باتشکر از قصه ي قشنگتون
آيا بهتر نبود آخر قصه را چون براي بچه هاست خوشايند تموم مي کردين؟

سلام عليکم