• وبلاگ : 
  • يادداشت : داستان درخت پرتقال
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + شباني 
    با سلام و خسته نباشيد. با خواندن داستان شما اين مطلب به ذهن من رسيد که سير زندگي انسان از دوران جنيني تا دوران حيات پس از مرگ را در نظر داشته ايد، چون اگر تلاش دانه پرتقال براي رشد را در نظر بگيريم چنين کمالي فقط در مقطع حيات دنيوي ممکن است پس خروج او از داخل پوست پرتقال مساوي با ورود او به دنيا و به بار نشستن آن مساوي با رسيدن به نتيجه در عالم برزخ خواهد بود.نکاتي در رابطه با اين داستان به ذهن بنده رسيد:1- اگر براي دانه يا هسته پرتقال که شخصيت محوري داستانتان است اسم خاص تعيين کنيد و تاآخر آن را به کار ببريد و عنوان داستان را هم همان بگذاريد بهتر است 2- بهتر بود متن داستان به صورت کتابي و ادبي نوشته مي شد و هر کس موقع تعريف براي کودک آن راتبديل به گويش محاوره اي وعاميانه مي نمود. 3-بهتر است سياق داستان از غايب به مخاطب تغيير نکند و "بچه ها مي دونيد چه اتفاقي افتاده" با " همه از هم مي پرسيدند چه اتفاقي داره مي افته" جايگزين و" بله! بچه ها" حذف شود. 4- جملات " خيلي ترسيده بود" و" من از تنهايي مي ترسم" به کار برده نشود و "نترس" با نگران نباش جايگزين شود 5- آن جايي که فرموده ايد هر کدام در يک اتاق جدا نشسته بودند و با هم بازي مي کردند با هم جور در نمي آيد وبايستي اصلاح شود. 6- کلا روند داستان خالي از فراز و نشيب و دور از هيجان بوده واين باعث شده داستان شما اگر چه محتواي غني وبالايي دارد، جذابيت کمي داشته باشد و در بازنويسي حتما بايد به اين نکته نظر داشته باشيد. با تشکر و عرض پوزش از شما