سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

                                   بسم الله الرحمن الرحیم

                          داستان موز کوچولوی شیطون و بچه پرتقال

در یک باغ زیبایی موز کوچولوی شیطون با پرتقال کوچولو با هم بازی می کردند

و شادی کنان به این طرف و آن طرف می دویدند که یک دفعه پای موزی سر

خورد و افتاد روی زمین و بدنش کبود شد . موزی داد کشید و گفت (( اه دردم

گرفت ، من دیگه نمیام بازی )) پرتقال کوچولو نازش کرد و گفت ؛(( عیبی نداره

خوب میشه بیا بریم بازی ))...

موزی گفت ؛ (( نه من خیلی ناراحتم ، همیشه همه سختیها برا منه ، گرما ،

آفتاب، خشکی ، همه سختیها، ولی تو راحتی ،خنکی ،بارون، برف ،هوای خوب،

همیشه تو جای راحت زندگی می کنی، من اصلأ اینجوری دوست ندارم ، کاش

می شد من جای تو بودم )) پرتقال کوچولو گفت :((راست میگی ! من هم

همیشه با خودم می گفتم خوش به حال موزی، جاش گرم ونرمه، آفتاب نازش

می کنه ،گرما بهش می ده، راحت تو یه جای خشک می خوابه! می خوای

جاهامون را عوض کنیم؟ من بچه مامان موزه می شم تو بچه مامان پرتقال،

موزی گفت : (( خیلی خوبه من همین الان میرم پیش مادرت که اونجا زندگی

کنم و رفت خونه مامان پرتقال ؛ اونجا که رسید دید خواهرهاو برادرهای پرتقال

کوچولو دارند تو آغوش مادرشون جست وخیز می کنند، وقتی مامان پرتقال

موزی را دید گفت : ((موز کوچولو تو اینجا چه کار می کنی؟ )) موزی گفت :

(( من و پرتقال با هم قرار گذاشتیم که جاهامون را عوض کنیم )) تا که مامان

پرتقال اومد براش توضیح بده که داره اشتباه می کنه موزی با صدای بلند پرید

تو حرف مامان پرتقال و گفت : (( ما دیگه تصمیمون را گرفتیم )) مامان پرتقال

گفت : (( باشه اگه تو این طوری دوست داری اشکالی نداره )) پرتقال کوچولو

هم رفت خونه مامان موزی دید خواهر و برادرهای موزی تو بغل مامانشون زیر

نور خورشید خوابیدند، پرتقال به مامان موزی سلام کرد و گفت : ((از امروز من

هم بچه شما می شم، من و موز کوچولو جاهامون را با هم عوض کردیم.

مامان موزی گفت :((ولی این برای هردوی شما سخت می شه تو نمی تونی

این آفتاب را تحمل کنی بدن تو جای خشک می خواد این جا اذیت می شی

پسر من هم اونجا اذیت می شه )) پرتقالکوچولو با اصرار گفت : (( نه ما خیلی

دوست داریم جاهامون عوض بشه)) مامان موزی که دید صحبت کردن فایده ای

نداره قبول کرد .

چند روز گذشت هوا ابری شد بارون شروع به باریدن کرد موز کوچولو خیلی

خوشحال شد که داره بارون می یاد کم کم دونه های بارون شدید تر شد و

محکم به بدن موزی می خورد خواهر و برادرهای پرتقال کوچولو شادی کنان

از جا برخواستند و جست وخیز می کردند و آروم آروم بزرگ می شدند ولی

موزی از دونه های درشت با رون خوشش نیومد بدنش درد گرفت، روز بعد

برف شروع به باریدن کرد و هوا خیلی سرد شد موزی بدنش کبود شده بود

برف ها بدنش را اذیت می کردند سردی هوا باعث شده بود که پوستش

چروکیده و کبود بشه، روز به روز موزی لاغر تر و ضعیف تر می شد و دلش

می خواست هوا آفتابی بشه و بدنش گرم شود، از اون طرف پرتقال کوچولو

هم تو گرمای خونه مامان موزی خیلی اذیت شده بود همیشه بدنش پر از

عرق می شد و آب از بدنش خارج می شد خورشید خانم که بهش می تابید

بدنش را می سوزوند و خلاصه پرتقال کوچولو هم روز به روز پلاسیده و بیمارتر

می شد ولی خواهر و برادرهای موزی از گرمای خورشید نیرو می گرفتند و

روز به روز نیرومندتر و قوی تر می شدند تا اینکه یک روز پرتقال کوچولو با

بی حالی به مامان موزی گفت: ((میشه من برگردم خونه خودمون)) مامان

موزی گفت: بله من منتظر بودم زودتر از اینها به این فکر بیوفتی)) و دست

پرتقال کوچولو را گرفت و آورد پیش مادرش به خونه اونا که رسید دید موزی

یه گوشه مریض و بی حال افتاده و داره ناله می کنه با عجله رفت پسرش

را در بغل گرفت و گفت(( پسرم چه قدر بهت گفتم تو میوه جای گرمی جای

خنک جای تو نیست، ببین به چه روزی افتادی و پسرش را توی بغل گرفت

و آورد توی خونه ،چند روز که گذشت و گرمای خورشید به بدن موزی تابید

آروم آروم سلامتی اش را به دست آورد و دیگه هیچ وقت از اینکه یک بچه

موز ه ناراحت نبود و خیلی هم خوشحال بود پرتقال کو چولو هم چند روز

که در هوای خنک زیر بارون قرار گرفت به حالت اول برگشت و از پلاسیدگی

در اومد و توی همون آب و هوا بزرگ شد و دیگه هیچ وقت فکر نمی کرد که

ای کاش یه میوه دیگه بودم .

هدف:حکمت نظام خلقت

نتیجه :رضایتمندی از فعل خدا


بازنویسی داستان بر اساس نظرات :

بسم الله الرحمن الرحیم

موز کوچولوازیک سرزمین گرم اومده بود مهمونی تویک باغ زیبا که پرازمیوه های رنگارنگ بود وبا یک پرتقال نازاشنا شدوشروع کردند به بازی  کردن ، شادی کنان به این طرف و آن طرف می دویدند که یک دفعه پای موزی سر خورد و افتاد روی زمین و بدنش کبود شد . موزی با ناله گفت: (( اخ!بدنم درد گرفت ، من دیگه بازی نمی کنم !)) پرتقال کوچولو نازش کرد و گفت :(( عیبی نداره خوب میشه بیا بریم بازی ))موز ی گفت ؛ (( نه من خیلی ناراحتم ، همیشه همه ی سختیها برا منه ، گرما ، آفتاب، خشکی ، همه ی سختیها، ولی تو راحتی ،خنکی ،بارون، برف ،هوای خوب، همیشه تو جای راحت زندگی می کنی، من اصلأ اینجوری دوست ندارم ، کاش می شد من جای تو بودم )) پرتقال کوچولو گفت :(( اتفاقا منم همیشه با خودم می گفتم خوش به حال موزی، جاش گرم ونرمه، آفتاب نازش می کنه ،گرما بهش می ده، راحت تو یه جای خشک می خوابه! می خوای جاهامون را عوض کنیم؟ من بچه ی مامان موزی بشم توام بچه ی مامان پرتقال ؟، موزی گفت : (( خیلی خوبه بیا همین الان بریم پیش مادرت وجریان رابراش تعریف کنیم)) و با هم رفتند اخرباغ،جایی که  مامان پرتقال زندگی می کرد ؛ اونجا که رسیدند دیدند درخت پرتقال با برگاش داره بچه هاش را نوازش می کنه ،با خوش حالی سلام کردندو گفتند: ((مابا هم قرار گذاشتیم که جاهامون را عوض کنیم برا همین موزی اومده که بچه ی شما بشه )) مامان پرتقال گفت:((سلام خوش اومدید، ولی شما دارید اشتباه می کنید ! ))هنوزحرف درخت پرتقال تموم نشده بود که موزی با عجله گفت : (( نه ما دیگه تصمیممون را گرفتیم اجازه بدید من اینجا زندگی کنم )) مامان پرتقال که دیدتابچه هاخودشون تجربه نکنند صحبت کردن فایده ای نداره قبول کرد و گفت : (( باشه اگه شماهااین طوری دوست دارید اشکالی نداره )) پرتقال کوچولو هم خداحافظی کردو رفت که خونه ی مامان موزی زندگی کنه،وقتی اونجارسید دید درخت موزبا برگهای پهن وقشنگش بچه ها ش  را زیر نور خورشیدتواغوشش گرفته داره براشون لالایی می گه تا  بخوابند، پرتقال به مامان موزی سلام کرد و گفت : ((از امروز من هم بچه شما می شم، من و موز کوچولو جاهامون را با هم عوض کردیم. مامان موزی گفت : ((سلام عزیزم، ولی این برای هردوی شما سخت می شه تو نمی تونی این آفتاب را تحمل کنی بدن تو جای خنک می خواد این جا اذیت می شی پسر من هم اونجا اذیت می شه )) پرتقال کوچولو با اصرار گفت : (( نه ما خیلی دوست داریم جاهامون عوض بشه)) مامان موزی که دید صحبت کردن فایده ای نداره قبول کرد .

چند روز گذشت هوا ابری شد بارون شروع به باریدن کرد موز کوچولو خیلی خوشحال شد که داره بارون می یاد کم کم دونه های بارون شدید تر شد و محکم به بدن موزی می خورد خواهر و برادرهای پرتقال کوچولوباباریدن بارون شادی می کردندوبه این ترتیب آروم آروم بزرگ می شدند ولی موزی از دونه های درشت با رون خوشش نیومد بدنش درد گرفت، روز بعد، برف شروع به باریدن کرد و هوا خیلی سرد شد موزی بدنش کبود شده بود برف ها بدنش را اذیت می کردند سردی هوا باعث شده بود که پوستش چروکیده و کبود بشه، روز به روز موزی لاغر تر و ضعیف تر می شد و دلش می خواست هوا آفتابی بشه و بدنش گرم شود، از اون طرف پرتقال کوچولو هم تو گرمای خونه مامان موزی خیلی اذیت شده بود همیشه بدنش پر از عرق می شد و آب از بدنش خارج می شد خورشید خانم که بهش می تابید بدنش را می سوزوند و خلاصه پرتقال کوچولو هم روز به روز پلاسیده و بیمارتر می شد ولی خواهر و برادرهای موزی از گرمای خورشید نیرو می گرفتند و روز به روز نیرومندتر و قوی تر می شدند تا اینکه یک روز پرتقال کوچولو با بی حالی به مامان موزی گفت: ((میشه من برگردم خونه خودمون ؟)) مامان موزی گفت: بله من منتظر بودم زودتر از اینها به این فکر بیوفتی)) و دست پرتقال کوچولو را گرفت و آورد پیش مادرش ، به خونه اونا که رسید دید موزی یه گوشه مریض و بی حال افتاده و داره ناله می کنه با عجله رفت پسرش را در بغل گرفت و گفت(( پسرم چه قدر بهت گفتم تو میوه جای گرمی جای خنک جای تو نیست، ببین به چه روزی افتادی ! و پسرش را توی بغل گرفت و آورد توی خونه ،چند روز که گذشت و گرمای خورشید به بدن موزی تابید آروم آروم سلامتی اش را به دست آورد و دیگه هیچ وقت از اینکه یک بچه موز ه ناراحت نبود و خیلی هم خوشحال بود، پرتقال کو چولو هم چند روز که در هوای خنک زیر بارون قرار گرفت به حالت اول برگشت و از پلاسید گی در اومد و توی همون آب و هوا بزرگ شد و دیگه هیچ وقت فکر نمی کرد که ای کاش یه میوه دیگه بود.

مخصوص گروه سنی 4 الی 8 سال        

هدف:حکمت نظام خلقت

نتیجه :رضایتمندی از فعل خدا

 

 

این قصه هنوز در گروه تمرین عملی و کارگاه قصه نویسی مزرعه ایمانی و علمی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است.


[ شنبه 93/5/18 ] [ 9:1 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

همه اعضای مزرعه ایمانی وعلمی بایستی به تعمیق اعتقادات خود بپردازند و سیر مطالعاتی عمومی همه اعضا باید در بردارنده مطالعات معرفتی باشد. بر همین اساس هر چند خانواده با یکدیگر در طی جلسات هفتگی که با هم دارند قسمتی از معارف را مورد مطالعه و بحث و بررسی قرار داده و همان محتوا را درقالب‌های کودکانه اعم از قصه، بازی و... ریخته و با ارائه صورتجلسات هفتگی در وبلاگ دست آوردهای خود را در اختیار سایر اعضا قرار می‌دهند. پیشنهاد ایشان در زمینه سیر مطالعات معرفتی عمومی همه اعضای مزرعه ایمانی و علمی نیز، ذیل عنوان "سیر مطالعات اعضا" در موضوعات وبلاگ درج شده است. درکنار این سیر مطالعاتی برنامه علمی معارفی ایشان در جلسات هم اندیشی ماهیانه می‌باشد که به بیان نکاتی معارفی و روش تبدیل آن برای نوجوان و کودک می‌پردازند. 2. دومین محور مزرعه، که باز شامل عموم است مطالعه کتب روانشناسی اعم از روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شخصیت و بهداشت روانی با تکیه بر منابع اسلامی است چرا که علم روان شناسی از روش‌های تبدیل محتوای معارف کسب شده بوده و همچنین با توجه به تمرکز این گروه بر روی تربیت توحیدی کودک، اگر قرار باشد تمام دست آوردهایمان را به کودک منتقل کنیم گریزی نیست از اینکه به ابزار شناخت روان او بر اساس سن، جنس و شخصیتش تجهیز شویم. 3. سومین محور مزرعه، تسلط به زبان ارتباط با کودک و در واقع فراگیری شیوه انتقال محتوای معارفی به کودک است که در این میان قصه‌گویی و قصه نویسی نقش بسیار مهمی را بر عهده داشته و شرکت در کارگاه قصه نویسی حضوری یا آنلاین و دست به قلم شدن برای نوشتن قصه‌های کودکانه از ابتدای امر، از فعالیتهای گروه بوده است. • لازم به ذکر است که امر تربیت مقوله وسیعی است و بر ما لازم است که به همه جنبه‌های تربیت کودک اعم از تربیت اخلاقی، تربیت هیجانی، مهارت‌ها، انس با قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و ... به عنوان قسمتی از روند تربیت کودکان توجه ویژه داشته و عنایت به بخشی ما را به غفلت در بخشی دیگر دچار نکند پس تمام این موارد نیز در دستور کار مزرعه ایمانی و علمی جهت پرداختن به آن قرار دارد که هر چند وقت یکبار، فعالیت علمی و عملی بر روی یک یا چند اصل به عنوان چشم انداز آن مقطع، مورد توجه قرار می گیرد."
لینک های مفید
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 140
کل بازدیدها: 329138