به نام خدا
یک گنجشک کوچولو بود که اسمش جوجو بود ویک خواهر هم
داشت که اسمش جی جی بود .انها با مادرشون روی یک درخت
در نزدیکی جنگل زندگی می کردند .یک روز جوجو از مادرش اجازه
گرفت که به گردش برود .مامان گفت:اشکالی ندارد عزیزم ولی از
این جنگل دورتر نرو .جوجو هم پرواز کرد و رفت تا به جنگل رسید .
در جنگل حیوانات زیادی بودند . اما همه انها انگار از یک حیوان خیلی
می تر سیدند .گنجشک کوچولو می دید که حیوانات جنگل از شیر
مثل یک رئیس اطاعت می کنند .او خیلی تعجب کرد وبا خودش گفت:
چرا همه حیوانات از شیر می ترسند و او را رئیس خودشان می دانند ؟
ادامه مطلب...