سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

 

                               بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بچه ها میخوام داستان حج پدربزرگ را براتون بگم یه روز صبح مبین

باصدای پدربزرگ که داشت با تلفن صحبت میکرد از خواب بیدار شد.

-الو سلام...سفرحج؟...خدایا شکرت... مبین که دیگه بیدار شده بود به طرف

پدربزرگ رفت تا ببینه چه خبری انقدر پدربزرگ را خوشحال کرده. پدربزرگ با

خداحافظی گوشی را قطع کرد مبین با خنده گفت:سلام پدربزرگ  جون چی

شده خیلی خوشحال به نظر میرسید؟ پدربزرگ مبین کوچولو را توبغلش گرفت

و بوسید مبینا خواهرکوچولوی مبین با مادرش از پله ها پایین اومدند مبینا پرید

تو بغل اقاجون وگفت:سلام صبح بخیر پدربزرگ مامان بچه ها جلو اومد وباسلام

واحوالپرسی گفت کی پشت تلفن بود اقاجون؟ دیگه همه ازکنجکاوی تحمل

نداشتند پدربزرگ هم با بغضی که داشت گفت: بعد این همه سال بالاخره

اسممون برای سفر مکه دراومده  مامان که خیلی خوشحال شده بود گفت:

تبریک میگم اقاجون انشاالله به سلامتی به این سفربرید مبین وسط حرف

مادرش پرید وگفت:اقاجون وقتی از مکه برگشتید سوغاتی هم برامون  میارید؟

پدربزرگ  با لبخندگفت:بله عزیزم حتما براتون سوغاتی های خوشگل میارم حالا

بریم این خبرخوش را به مادربزرگتون بدیم که خیلی خوشحال میشه.

عصرکه  اقامهدی پدر بچه ها ازسرکار اومدهمه دورهم جمع شدند پدربزرگ در

مورد تاریخ حرکتشون صحبت میکردو میگفت مایک ماه دیگه از اینجا حرکت

میکنیم. مامان که پارسال دوستش به سفر حج رفته بودمیدونست که بایداز

همین الان چمدونها را اماده کنندبرای همین به مادرزبزرگ گفت:مادرجون من

میرم چمدونها را براتون بیارم از همین الان باید وسایلتون را جمع کنید هرچیزی

که توی سفرنیاز دارید اماده کنیدو توی چمدونها بگذارید باید خیلی حواستون

راجمع کنید چیزی جانگذارید. پدربزرگ ومادربزرگ که خیلی خوشحال بودند رفتند

تا وسایل مورد نیازشون را بردارند. بچه ها هم رفتند که کمکشون کنند. مبین

گفت: من چند تا بسته بسکوییت خوشمزه دارم  میخوام تو چمدون پدربزرگ

بذارم که توی هواپیما بخورند.

مبیناهم گفت:منم چندتاشکلات کاکائویی دارم بایک کتاب دعای کوچیک که خاله

مریم بهم هدیه داده میخوام به مادربزرگ بدم تا اونجاازش استفاده کنه.مامان و

بابای بچه هاکه داشتند گوش میکردند گفتند:بچه های عزیزم پدربزرگ ومادر

بزرگ به این چیزها نیازی ندارند چیزای خیلی مهمتری هست که باید بردارند

اخه این سفرخیلی مهمیه.

همه باهم کمک میکردند مامان لباسهای پدربزرگ را اتو می زد بابا هم وسایل

را مرتب می کرد وداخل چمدونها میگذاشت مادربزرگ  مشغول دوختن چادر

نمازش بود. خلاصه هیجان خاصی ایجاد شده بود. پدربزرگ داشت خرت و

پرت های خودش را اماده میکرد که داخل چمدونش بگذاره پدر مبین جلو اومد

و گفت:نه پدرجون شما اصلا به این چیزها احتیاجی ندارید بار خودتون را سنگین

نکنید پدربزرگ ناراحت شد وگفت:آخه پسرم اینها وسایل شخصی من اند خیلی

بهشون وابسته ام باید همیشه همراهم باشند آقامهدی گفت:نه پدرجون توشه

راه باید سبک ولی با ارزش باشه باید از وابستگی ها تون کم کنید و به اون

سفر مهم فکر کنید. مبینا که داشت به حرفهای پدرش گوش میکرد پرسید

پدرجون !توشه یعنی چی؟ پدرش جواب داد:

دخترگلم توشه یعنی چیزی که ما توی سفرخیلی بهش نیاز داریم و اگه نباشه

سفر برامون سخت وطاقت فرسا میشه مبینا پرسید مثل چی باباجون؟ پدرش

گفت:مثل آب وغذایی که مابهش نیاز داریم اگه توشه خوبی باخودمون برنداریم

درطول سفراز گرسنگی وتشنگی هلاک میشیم. پدربزرگ که دیگه راضی شده

بود بارهای اضافی را برداشت وکنار گذاشت ومشغول جمع کردن وسایل مهمتر

شد. پدربچه ها لباسهای احرام پدربزرگ ومادربزرگ را آورد ومشغول تا زدن شد

مبینا کوچولو که داشت بابا را تماشا میکرد کنار پدرش نشست وگفت:باباجون

اجازه بدید کمکتون کنم چه لباسهای سفید و قشنگی پدرگفت بله دخترم این

لباسهای مخصوص اعمال حج واز مهمترین وسایل موردنیاز پدربزرگ و مادربزرگ

است.همه به پدربزرگ ومادربزرگ کمک میکردند بچه هاهم مثل بقیه دوست

داشتندکمک کنند مبین سجاده مخمل مادربزرگ را  اوردوگفت مادربزرگ جون

سجادتون یادتون نره مادربزرگ گفت ممنون پسرگلم وسجاده راتوی چمدون جا

داد مامان بچه ها کفشهای راحتی مادربزرگ را اورد وگفت اینها را هم جا بدید

مادرجون مواظب باشید چیزی یادتون نره وقتی چمدونها بسته شدوحرکت

کردید دیگه هیچ فرصتی نداریدکه  چیزی با خودتون ببرید مادربزرگ که خیلی

نگران بود نکنه چیزی فراموش بشه  کتاب قران ودعای کوچیک روی طاقچه را

هم برداشت و داخل چمدونش گذاشت.

یک ماه بعد

شب بود وهمه فامیل خونه پدربزرگ ومادربزرگ جمع شده بودند آخه اونها فردا

صبح پرواز داشتند دیگه فرصتی نبود باید همه چیزآماده باشه هیچ چیزنباید جا

بمونه پدربزرگ ومادربزرگ به خوبی اینها رامیدونستند ولی همه فامیل مرتب

سفارش میکردند.

فرداصبح که همه وسایل اماده شده بود و پدربزرگ و مادربزرگ آماده رفتن بودند

مبیناکوچولو یکدفعه دوید وازتوی دستشویی مسواک وخمیردندون پدربزرگ و

مادربزرگ را آوردوگفت مادربزرگ مسواک یادتون رفته بود مادربزرگ مبیناکوچولو

راتوی بغلش گرفت وگفت آفرین دخترگلم ممنون که حواست به همه چیز

هست منم قول میدم سوغاتی های خوبی برات بیارم. دیگه موقع خداحافظی

بود پدربزرگ ومادربزرگ با همه  روبوسی کردند وحلالیت خواستند چون قراره

به سفر خیلی مهمی  برند همیشه موقع سفر باید از اطرافیان مون حلالیت

بخواهیم وخداحافظی کنیم.

باصدای بوق راننده همه به طرف در رفتند پدربزرگ ومادربزرگ سوار ماشین

شدند مبین ومبینا هم به اتفاق خانواده رفتند تا اونها را تا فرودگاه بدرقه کنند

و دعا کنند که سفر خوبی داشته باشند. پایان / حوا /

 مخاطب : 6 تا 7سال

 

این قصه هنوز در گروه تمرین عملی و کارگاه قصه نویسی مزرعه ایمانی و علمی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است.


[ جمعه 93/6/7 ] [ 9:8 صبح ] [ ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

همه اعضای مزرعه ایمانی وعلمی بایستی به تعمیق اعتقادات خود بپردازند و سیر مطالعاتی عمومی همه اعضا باید در بردارنده مطالعات معرفتی باشد. بر همین اساس هر چند خانواده با یکدیگر در طی جلسات هفتگی که با هم دارند قسمتی از معارف را مورد مطالعه و بحث و بررسی قرار داده و همان محتوا را درقالب‌های کودکانه اعم از قصه، بازی و... ریخته و با ارائه صورتجلسات هفتگی در وبلاگ دست آوردهای خود را در اختیار سایر اعضا قرار می‌دهند. پیشنهاد ایشان در زمینه سیر مطالعات معرفتی عمومی همه اعضای مزرعه ایمانی و علمی نیز، ذیل عنوان "سیر مطالعات اعضا" در موضوعات وبلاگ درج شده است. درکنار این سیر مطالعاتی برنامه علمی معارفی ایشان در جلسات هم اندیشی ماهیانه می‌باشد که به بیان نکاتی معارفی و روش تبدیل آن برای نوجوان و کودک می‌پردازند. 2. دومین محور مزرعه، که باز شامل عموم است مطالعه کتب روانشناسی اعم از روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شخصیت و بهداشت روانی با تکیه بر منابع اسلامی است چرا که علم روان شناسی از روش‌های تبدیل محتوای معارف کسب شده بوده و همچنین با توجه به تمرکز این گروه بر روی تربیت توحیدی کودک، اگر قرار باشد تمام دست آوردهایمان را به کودک منتقل کنیم گریزی نیست از اینکه به ابزار شناخت روان او بر اساس سن، جنس و شخصیتش تجهیز شویم. 3. سومین محور مزرعه، تسلط به زبان ارتباط با کودک و در واقع فراگیری شیوه انتقال محتوای معارفی به کودک است که در این میان قصه‌گویی و قصه نویسی نقش بسیار مهمی را بر عهده داشته و شرکت در کارگاه قصه نویسی حضوری یا آنلاین و دست به قلم شدن برای نوشتن قصه‌های کودکانه از ابتدای امر، از فعالیتهای گروه بوده است. • لازم به ذکر است که امر تربیت مقوله وسیعی است و بر ما لازم است که به همه جنبه‌های تربیت کودک اعم از تربیت اخلاقی، تربیت هیجانی، مهارت‌ها، انس با قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و ... به عنوان قسمتی از روند تربیت کودکان توجه ویژه داشته و عنایت به بخشی ما را به غفلت در بخشی دیگر دچار نکند پس تمام این موارد نیز در دستور کار مزرعه ایمانی و علمی جهت پرداختن به آن قرار دارد که هر چند وقت یکبار، فعالیت علمی و عملی بر روی یک یا چند اصل به عنوان چشم انداز آن مقطع، مورد توجه قرار می گیرد."
لینک های مفید
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 25
بازدید دیروز: 402
کل بازدیدها: 338183