سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 
قالب وبلاگ
لینک های مفید

 

روند تمرین عملی قصه شماره 2 خدمتتان ارائه می گردد از دوستان خواهشمندیم قصه نهایی را برای فرزندانشان تعریف و بازخورد آن که شامل پاسخ کودک به سوالات قصه، تعریف قصه و نقاشی او از قصه است را در قسمت نظرات ذیل قصه به اشتراک بگذارند یا به ایمیل نویسنده ارسال نمایند و گامی بلند در راستای پخته شدن قصه های گروه بردارند  .


 

 

طرح سوال:

پسر چهارسال ونیمه من دوتا سوال کرده:مامان چرا ما نماز میخونیم؟گفتم خودت چی فکر میکنی؟ گفت :چون همه نی نی ها پیش خدا هستند خدا دیگه نمیتونه نماز بخونه واسه همین ما به جاش نماز میخونیم!خیلی تعجب کردم ولی چون جواب صحیح رو نمیدونستم بعد از شنیدن پاسخش حواسش رو پرت کردم.اما این سوال تو ذهنش هست وقطعا دوباره مطرح میشه.لطفا بفرمایید چی بگم؟
چندروز بعدش پرسید مامان ما اصلا چرا خدا داریم؟دوباره حواسش را پرت کردم بعدش پرسید چرا اصلا ما دزد ودشمن داریم؟لطفا بفرمایید چه برخوردی داشته باشم؟



پاسخ استاد:


سلام قصه ای تهیه بفرمایید که نشون بده کودک به شما نیاز داره و مادر به فرزندش نیازی نداره
بعد از مدتی قصه ای براش تهیه بفرمایید که بچه از مادرش بوجود می اید و مادر از بچه اش بوجود نمی اید و اگر مادر نباشد بچه بوجود نمی اید.


سوال :

ولازمه که بعد از قصه قیاس هم با خدا صورت بگیره؟

 

پاسخ استاد:

فعلا دو مفهوم مورد نیاز او در این مرحله تحولی شناختی با این دو قصه منتقل خواهد شد و باید بگذارید ببینید سوالات را مجددا به چه نحوی مطرح میکند. مراقب باشید مستقیم پاسخ ندهید تا پذیرش در مرتبه بالایی با هیجان همراه باشد تا تبدیل به ایمان شود
دقت کنید همانطور که کودک در یادگیری ریاضی انرا به تدریج میفهمد و زمانی تفریق و جمع را می اموزد و زمانی ضرب را مفاهیم اعتقادی نیز چنین است.


قصه تولیدی1:

مهدی داشت با مامانش از خانه بیرون می رفت که دید یک بچه گربه تو حیاط میومیو می کنه
مهدی به مامانش گفت: «مامان! چرا این بچه گربه این قدر میومیو می کنه؟»
مامان گفت: «حتما گرسنه است.»
مهدی گفت: «
مهدی گفت: «خوب بهش غذا بدیم»
مامان گفت: «این گربه کوچولو که نمی تواند غذا بخورد. باید مامانش بهش شیر بده.»
همون موقع مامان بچه گربه آمد و به بچه گربه شیر داد.
بچه گربه شیرش را خورد و دیگه میومیو نکرد.
مامان گفت: خوب دیگه سیر شد. بریم بیرون
مامان و مهدی رفتند بیرون (مثلا می توانید بگید رفتند خانه ی خاله و ... و برگشتند

بعضی روزها که بچه گربه میومیو می کرد، مهدی میومد بیرون و می دید که باز مامانش آمد و بهش شیر داد
همین طور هر روز بچه گربه شیر می خورد و کم کم بزرگ می شد

تا این که یک روز، بچه گربه داشت میومیو می کرد. مهدی مثل همیشه رفت بیرون تا ببیند که مامانش بهش شیر می دهد
ولی هر چه منتظر شد، مامان گربه کوچولو نیامد
مهدی گفت: مامان! مامان! این بچه گربه همه اش داره میومیو می کنه. ولی مامانش نمیاد بهش شیر بده
مامان مهدی گفت: شاید بچه گربه بزرگ شده و دیگه شیر نمی خوره.
مهدی گفت: پس چی می خوره؟
مامان گفت: حتما غذا می خوره.
مهدی منتظر شد تا مامان گربه کوچولو براش غذا بیاره
ولی هر چه منتظر شد، مامان بچه گربه نیامد
گربه کوچولو هی میومیو می کرد ولی خبری از مامانش نبود.
مهدی گفت: مامان! گربه کوچولو خیلی گرسنه است. پس چرا مامانش نمیاد؟
مامان مهدی گفت: بیا بریم مامانش را پیدا کنیم
همین که مهدی و مامانش در خانه را باز کردند که بروند بیرون، یک دفعه دیدند که صدای میومیو میاد
مهدی گفت: این صدای کیه؟
مامان گفت: صدای مامان گربه کوچولو است. ولی صدا از توی خانه میاد!
مهدی گفت: حتما مامان گربه کوچولو هم گرسنه است و منتظره که گربه کوچولو برایش غذا ببرد
مامان گفت: گربه کوچولو که نمی تواند برای مامانش غذا ببره. مامانش خودش می تواند غذا پیدا کند
مهدی گفت: پس چرا میومیو می کنه؟
مامان گفت: بیا برویم توی خانه ببینیم چی شده
مهدی و مامانش رفتند توی خانه ولی مامان بچه گربه آن جا نبود!
اما هنوز صدای میومیو میامد.
پس این صدا از کجا میاد؟
مامان مهدی گفت:مثل این که از انباری است

خانه ی مهدی اینا یک انباری داشت که وسایلشان را آن جا می گذاشتند.
در انباری بسته بود و صدا از پشت در می آمد
مامان مهدی در انباری را باز کرد. یک دفعه دیدند که مامان گربه کوچولو پشت در ایستاده. یک موش هم توی دهانشه !

 

نظر استاد در مورد داستان:

قصه ی خوبیست برای کودک 4/5 ساله. انتقال میدهد. در تمرین عملی مجددا باذکر سوال و جواب حقیر بگذارید تا پرورانده شود نیاز به پرورانده شدن دارد تا براحتی ذهن کودک را جذب و مشغول کند.

-

نقد و پیشنهادات دوستان بر قصه تولیدی1:

پیشنهاد1:


با سلام و احترام . در مورد داستان خانم ادیب احساس می کنم به طور واضح منظور را نمی رساند . خانم ادیب، آیا شما این داستان را برای فرزندتان تعریف کرده اید؟ نظر او چه بوده است؟ آیا از داستان خوشش آمد و منظور آن را متوجه شد؟
البته در مورد اینکه بچه نیاز به مادر دارد این مطلب را به خوبی منتقل کرده اما در مورد اینکه مادر نیازی به بچه ندارد سعی شده در یک جمله مستقیما این مطلب رسانده شود. در این مدت فکر می کردم چطور می توان اینکه مادر نیازی به فرزند ندارد را بهتر در این داستان آورد اما فکر می کنم باید


بیشتر روی آن تمرکز کنم
البته باید پیش از هر چیز متذکر می شدم که ایده داستان جالب است و مکالمات خوبی رد و بدل شده و قابل تقدیر است??
برای بهتر رساندن بی نیازی مادر ؛ اولین چیزی که به ذهنم رسید آن بود که شاید بهتر بود، به جای آنکه مادر گم شود، بچه گربه گم می شد و وقتی کودک داستان وارد حیاط می شد، گربه مادر را می دید که به این طرف و آنطرف حیاط میدود .... و این سوالات بین کودک و مادرش رد و بدل می شد که : پس بچه گربه کجا است؟ شاید رفته برای مادرش آب بیاورد؟ شاید رفته غذا بیاورد و .... البته این یک ایده اولیه است.

پیشنهاد2:

اگر جایی از داستان مادر به راحتی از درخت بالا رود ولی بچه گربه هرچقدر سعی کند با پنجه های کوچکش از تنه ی درخت بالا برود ولی نتواند و در این موقع مادر به بچه برای بالا رفتن کمک کند. به نظر می رسد عدم نیاز مادر و در عین حال نیازمندی بچه به نمایش درآید.
برای تکمیل ایده هم می توان مادر گربه به راحتی از درخت پایین بیاید ولی بچه گربه بالای درخت بماند و نتواند از درخت پایین بیاد بعد مادر با به نیش کشیدن بچه او را پایین بیاورد.

 

پیشنهاد3:

 

در مورد سؤال و جواب های خانم ادیب و فرزندشون به نظر رسید شاید بتوان یه بازی طراحی کرد و آن اینکه یک عروسک با قاشق یک بار مصرف و پارچه و نخ و سیم مفتولی با کمک کودک درست کرد و بعد در حین بازی با این عروسک بعضی از مفاهیم را منتقل کرد مثل اینکه «اِ ما می‌تونیم دست های عروسکمونا تکون بدیم ولی اون نمیتونه دستای ما را تکون بده» «اِ ما میتونیم راه ببریمش بچرخونیمش بالا و پایین بندازیمش ولی اون نمیتونه» «اگه بخوابه بیدار نمیشه ولی ما میتونیم بیدارش کنیم و باهاش بازی کنیم ولی اون نمیتونه ما را بیدار کنه»
و مرتبا از او بپرسیم چرا نمیتونه ولی ما می‌تونیم؟
یا حین گِل بازی و درست کردن آدمک یا حیوان و .‌‌.. این سؤال ها را بپرسیم و جوابها را بشنویم.
یا اگر قصه ایی شبیه قصه خانم ادیب برای فرزندمون می‌خواهیم تعریف کنیم اول سری به باغ وحش بزنیم و با کمک مأمور باغ وحش بچه گربه یا سگ یا آهوها و ... را در باغ وحش ببیند که از مادرشون شیر می‌خورند و بعد از چند بار رفتن و دیدن مراحل بزرگ شدن بچه ها کم کم قصه یی با این مضمون را تعریف کنیم.
که به نظر می‌رسد بسیار ملموس تر و کاشفانه تر باشد.
در دوران کودکی ما بسیار صحنه شیرخوردن بچه گربه از مادرش را در زیر زمین منزل مادربزرگهایمان و حتی خودمان علناً دیده ایم ولی کودک ما تمام کشفیاتش از راه تلویزیون و برنامه های آن است که اگر در برنامه های مستند چنین چیزی را دیده باشد و کشفی حسی و ملموس ندارد.

 

قصه شماره 2 (قصه نهایی):


"مامان مهربان"

 
هادی و مهدی زیر درخت انجیر خانه مشغول بازی بودند. آن ها برگ های خشک درخت را پیدا می کردند و با دو پا روی آن می پریدند و با صدای خش خش آن، هر دو می خندیدند. در همین لحظه صدای قد قدای مرغ خانه بالا رفت. هادی و مهدی که چند وقت بود منتظر بیرون آمدن جوجه ها از تخم مرغها بودند خودشان را به قفس کنار حیاط رساندند. چند قطعه پوست تخم مرغ کنار خانم مرغه ریخته بود. هادی و مهدی با خوشحالی دست همدیگر را گرفتند و گفتند: یعنی جوجه ها از تخم بیرون آمده اند؟!
آن ها پشت تورهای قفس نشستند و منتظر ماندند تا خانم مرغه از جایش بلند شود. بعد از چند لحظه خانم مرغه تکانی خورد و بلند شد تا کمی این پا و آن پا کند. هادی و مهدی دو تا جوجه به رنگهای خاکستری و حنایی دیدند که در آشیانه خوابیده اند. دو تا دیگر از تخم مرغ ها هم ترک خورده بود. بچه ها خنده کنان به سمت داخل خانه دویدند. مامان کنار پذیرایی پشت میز مطالعه نشسته بود و به کتابی که روی میز، باز کرده بود نگاه می کرد. با سر و صدای بچه ها مامان به آن ها نگاه کرد و گفت: چی شده؟


بچه ها گفتند: مامان! مامان! جوجه ها از تخم بیرون آمده اند. مامان لبخندی زد و در حالی که کتاب را می بست گفت: حالا باید غذای جوجه ها را ببریم، حتما خیلی گرسنه اند. مامان و بچه ها ذرت آرد شده را در ظرف کوچکی ریختند و جلوی خانم مرغه گذاشتند. خانم مرغه بلند شد و با نوکش کمی از آردها را جلوی جوجه ها ریخت. جوجه ها آرد را دیدند و شروع به خوردن کردند. خانم مرغه چند بار برای جوجه ها غذا ریخت. مهدی رو به مامان کرد و گفت: حتما خانم مرغه هم خیلی گرسنه است. حالا که به جوجه هایش غذا داد نوبت آنهاست که به مادرشان غذا بدهند. مامان خندید و گفت: عزیزم! جوجه ها نمی توانند به مادرشان غذا بدهند، خانم مرغه خودش بلد است غذا پیدا کند و بخورد.

خانم مرغه جوجه ها و تخم ها را زیر پر و بالش جمع کرد و دوباره نشست. مامان هم بلند شد تا برای درست کردن غذا به آشپزخانه برود. هادی و مهدی هم دوباره مشغول بازی شدند.
کمی گذشت تا این که صدای مامان بلند شد: بچه ها بیایید وقت ناهار است. هادی و مهدی که خیلی خسته شده بودند به داخل خانه دویدند. مامان در حالی که جانمازش را جمع می کرد گفت: بچه ها کمک کنید تا سفره را بیندازیم و ناهار بخوریم. هادی و مهدی بعد از خوردن ناهار خوابیدند.

کمی بعد هادی به آرامی چشمهایش را باز کرد و به اطراف نگاه کرد. برادر کوچکش مهدی هنوز خواب بود. هادی به سمت حیاط رفت تا سری به مرغ و جوجه ها بزند. در هال را که باز کرد از سرما لرزید دستهایش را زیر بغل هایش گذاشت و گفت: چه باد سردی! ای وای جوجه ها!
این را گفت و دوان دوان به سمت قفس جوجه ها دوید. به داخل قفس نگاهی انداخت. پوست تخم مرغها بیشتر شده بود. هادی مطمئن شد که بقیه جوجه ها هم از تخم بیرون آمده اند. از کنار قفس بلند شد و یک راست به سمت کمدش رفت. او در حال زیر و رو کردن لباسهای داخل کمد بود که مامان از پشت سرش گفت: هادی! دنبال چیزی می گردی؟
هادی گفت: بله مامان! می خواهم گرمکنم را پیدا کنم و ببرم روی جوجه ها بیندازم. هوای بیرون سرد شده است. در همین حین مهدی در حالی که چشمهایش را می مالید وارد اتاق شد و گفت: جوجه ها چی شدند؟ هادی گفت: فکر می کنم همه جوجه ها از تخم بیرون آمده اند، اگر دوست داری برو نگاه کن. مهدی از اتاق بیرون رفت. مامان گفت: هادی! مگر جوجه ها زیر پای خانم مرغه نبودند که می خواهی برایشان گرمکن ببری؟! هادی گفت: چرا اما می ترسم از روی آنها بلند شود و سرما بخورند. مامان گفت: خیالت راحت باشد حالا می بینی که خانم مرغه چقدر حواسش به جوجه ها هست. او تا وقتی جوجه ها به قدر کافی بزرگ نشوند آن ها را زیر پر و بالش گرم نگه می دارد. هادی گفت: خانم مرغه چه کار می کند؟ حتما جوجه ها دور او جمع می شوند تا او هم گرم بماند. مامان گفت: نه هادی جان! خانم مرغ برای گرم ماندن به جوجه هایش نیازی ندارد، بیا برویم تا به تو نشان دهم چطور پرهایش را پر از هوا میکند تا باد اذیتش نکند. مامان و هادی در حال بیرون آمدن از اتاق بودند که مهدی در حالی که جیغ می کشید به سمت آن ها دوید. مامان گفت: چی شده؟ مهدی گفت: داشتم پشت پنجره به خانم مرغه نگاه میکردم که دیدم گربه ای از روی دیوار پایین پرید و سراغ قفس جوجه ها رفت.

بچه ها و مامان به سمت حیاط دویدند. خانم مرغه با نوکش به پای گربه که از لای تورهای قفس داخل برده بود نوک می زد. مهدی فریاد زد: جوجه ها زود باشید بیایید کمک مادرتان.
گربه وقتی دید خانم مرغه اجازه نمی دهد جوجه ها را بگیرد و صدای مهدی را هم از پشت سر شنید بالای دیوار پرید و فرار کرد. هادی و مهدی به قفس جوجه ها رسیده بودند. مامان هم که خیالش بابت گربه راحت شده بود به داخل خانه برگشت. هادی گفت: آفرین خانم مرغه که نگذاشتی گربه جوجه هایت را بخورد بعد رو به مهدی کرد و گفت: چرا به جوجه ها می گفتی بیایید کمک مادرتان؟ خانم مرغه برای فراری دادن گربه نیازی به جوجه ها نداشت، اگر جوجه ها جلو می آمدند ممکن بود دست گربه به آنها برسد.
در همین لحظه هادی و مهدی چهار تا جوجه ناز و کوچک دیدند که در آشیانه منتظر مادرشان هستند. خانم مرغه سر جایش برگشت و در حالی که با نوکش جوجه ها را زیر پر و بالش جمع می کرد دوباره بالهایش را باز کرد تا باد سرد پاییز جوجه ها یش را اذیت نکند. هادی و مهدی برای خانم مرغه دست زدند و با هم گفتند: چه مامان مهربانی!
در همین لحظه مامان، بچه ها را صدا زد. بچه ها به سمت مامان برگشتند. مامان با دو تا گرمکن لب ایوان ایستاده بود. بچه ها با خنده به سمت مامان دویدند و گفتند: چه مامان مهربانی!

 

لطفا بازخورد قصه را در قسمت نظرات یا به ایمیل نویسنده ارسال نمایید.

ایمیل نویسنده قصه شماره2: m313.shabani@gmail.com

 

[ جمعه 94/4/12 ] [ 3:0 عصر ] [ مدیر وبلاگ ] [ نظرات (بدون) ]

[ جمعه 94/4/12 ] [ 3:0 عصر ] [ مدیر کارگاه قصه نویسی معارفی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

همه اعضای مزرعه ایمانی وعلمی بایستی به تعمیق اعتقادات خود بپردازند و سیر مطالعاتی عمومی همه اعضا باید در بردارنده مطالعات معرفتی باشد. بر همین اساس هر چند خانواده با یکدیگر در طی جلسات هفتگی که با هم دارند قسمتی از معارف را مورد مطالعه و بحث و بررسی قرار داده و همان محتوا را درقالب‌های کودکانه اعم از قصه، بازی و... ریخته و با ارائه صورتجلسات هفتگی در وبلاگ دست آوردهای خود را در اختیار سایر اعضا قرار می‌دهند. پیشنهاد ایشان در زمینه سیر مطالعات معرفتی عمومی همه اعضای مزرعه ایمانی و علمی نیز، ذیل عنوان "سیر مطالعات اعضا" در موضوعات وبلاگ درج شده است. درکنار این سیر مطالعاتی برنامه علمی معارفی ایشان در جلسات هم اندیشی ماهیانه می‌باشد که به بیان نکاتی معارفی و روش تبدیل آن برای نوجوان و کودک می‌پردازند. 2. دومین محور مزرعه، که باز شامل عموم است مطالعه کتب روانشناسی اعم از روانشناسی رشد، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی شخصیت و بهداشت روانی با تکیه بر منابع اسلامی است چرا که علم روان شناسی از روش‌های تبدیل محتوای معارف کسب شده بوده و همچنین با توجه به تمرکز این گروه بر روی تربیت توحیدی کودک، اگر قرار باشد تمام دست آوردهایمان را به کودک منتقل کنیم گریزی نیست از اینکه به ابزار شناخت روان او بر اساس سن، جنس و شخصیتش تجهیز شویم. 3. سومین محور مزرعه، تسلط به زبان ارتباط با کودک و در واقع فراگیری شیوه انتقال محتوای معارفی به کودک است که در این میان قصه‌گویی و قصه نویسی نقش بسیار مهمی را بر عهده داشته و شرکت در کارگاه قصه نویسی حضوری یا آنلاین و دست به قلم شدن برای نوشتن قصه‌های کودکانه از ابتدای امر، از فعالیتهای گروه بوده است. • لازم به ذکر است که امر تربیت مقوله وسیعی است و بر ما لازم است که به همه جنبه‌های تربیت کودک اعم از تربیت اخلاقی، تربیت هیجانی، مهارت‌ها، انس با قرآن و اهل بیت (علیهم السلام) و ... به عنوان قسمتی از روند تربیت کودکان توجه ویژه داشته و عنایت به بخشی ما را به غفلت در بخشی دیگر دچار نکند پس تمام این موارد نیز در دستور کار مزرعه ایمانی و علمی جهت پرداختن به آن قرار دارد که هر چند وقت یکبار، فعالیت علمی و عملی بر روی یک یا چند اصل به عنوان چشم انداز آن مقطع، مورد توجه قرار می گیرد."
لینک های مفید
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 337811