روند تمرین عملی قصه شماره 3 خدمتتان ارائه می گردد از دوستان خواهشمندیم قصه نهایی را برای فرزندانشان تعریف و بازخورد آن که شامل پاسخ کودک به سوالات قصه، تعریف قصه و نقاشی او از قصه است را در قسمت نظرات ذیل قصه به اشتراک بگذارند یا به ایمیل نویسنده ارسال نمایند و گامی بلند در راستای پخته شدن قصه های گروه بردارند .
طرح سوال
یکی از علل بدخلقی بچه (البته در مدت محدود)، شکسته شدن اسباب بازی ها است. هنگامیکه فرزندم با یک اسباب بازی که ممکن است در اثر بی احتیاطی و این طرف و آنطرف زدن و روی آن ایستادن و... بشکند، بازی می کند، نمیدانم چطور به او مواظبت از آن را آموزش دهم تا از شکسته شدن آن نترسد؟ تا ترس از دست دادن چیزهای دنیوی و اصیل دانستن دنیا را به بچه یاد ندهم. از طرف دیگر، وقتی شکست و او گریه افتاد، نمی خواهم به او بگویم یکی دیگر برایت می خرم که او یاد نگیرد که راحت همه چیز را از بین ببرد به امید اینکه یکی دیگر برایش تهیه می شود
پاسخ استاد
سلام تفهیم بفرمایید نعمتی را که خدا با محبتش به میدهد دوست دارد از ان مواظبت کنیم. با حفظ مراحل رشد
مثلا قصه ای را تعریف کنید که دختری عروسکهای مختلف و قشنگی برای خواهر کوچکترش درست میکند ولی او بخاطر انکه از انها مواظبت نمیکند از بین میروند و خواهر بزرگتر از اینکه او قدردان نیست ناراحت میشود زیرا برای محبت خواهر بزرگترش ارزشی قایل نیست.
اگر پسر است برادر بزرگترش با گل برای او چیزهای مختلفی درست میکند.
قصه تولیدی 1:
پسری بود که اسمش حسین بود. حسین یه داداش بزرگتر داشت اسمش هادی بود. حسین کوچولو، هادی را خیلی دوست داشت. یه روز هادی و حسین تو حیاط کنار باغچه نشسته بودند و گِل بازی می کردند.
هادی با گل ها برای حسین یه توپ درست کرد.
حسین خیلی از توپ خوشش آمد. گفت: این توپ را برای من درست کردی؟
هادی گفت: بله. داداشی. مال خودته. چون خیلی دوستت دارم برای تو درست کردم.
حسین توپ را گذاشت وسط حیاط و به هادی گفت:
دادا! ممکنه برام یه ماشین هم درست کنی؟
هادی گفت: بله داداش جون. الان درست می کنم.
حسین گفت: پس تا داری برام ماشین را درست می کنی اجازه میدی من یه کم سوار دوچرخه ات بشم؟
هادی گفت: بله عزیزم من اجازه میدهم شما با اسباب بازی های من بازی کنی.
حسین گفت: ممنونم که اجازه دادی؛ و دوید سوار دوچرخه شد.
چند تا پا که زد یه دفعه دوچرخه رفت روی توپ گِلی که وسط حیاط بود.
هادی با ناراحتی گفت: حسین! چکار می کنی؟ حواست کجاست؟ من برای تو توپ را درست کرده بودم. چرا مواظبش نبودی؟ چرا توپی که برات درست کرده بودم تا باهاش بازی کنی خرابش کردی؟
حسین شروع کرد به گریه کردن.
هادی گفت: چرا گریه می کنی؟
حسین گفت: آخه توپی که شما برام درست کرده بودی مواظبش نبودم و خراب شد.
هادی گفت: خوب اگه گریه کنی، توپت دوباره خوب میشه؟
حسین اشکهاش را پاک کرد و گفت: نه! گریه که فایده ای نداره.
هادی گفت: اشکالی نداره اما دیگه باید قول بدهی مواظب ماشینی که برات درست کردم باشی.
حسین خندید و گفت: ماشینم کو؟ مگه درستش کردی؟
هادی به سمت باغچه دوید و گفت: بله. بیا تا بریم ماشینی که با گل ها برات درست کردم را نشونت بدم.
حسین هم دوید سمت باغچه و ماشین قشنگی که دادا هادی براش درست کرده بود دید.
بعدش با مهربونی گفت: دادا هادی! این ماشین را برای من درست کردی؟
هادی گفت: بله. مال شما است.
حسین گفت: خیلی قشنگه. من دیگه اون را نمی گذارم وسط حیاط چون اگه بگذارم وسط حیاط ممکنه دوچرخه بره روش (برود روی آن) و خراب بشه. من مواظب ماشینم هستم تا ماشینی که شما بهم دادی خراب نشه.
هادی گفت: آفرین دادا که مواظب وسایلت هستی . اگه مواظب ماشینت که من برات درست کردم باشی من خیلی خوشحال میشم. حالا ماشین گِلی ت کجا میذاری که خراب نشه؟
به نظر شما حسین باید ماشین گلی اش را کجا بگذاره که خراب نشه؟
نقد و پیشنهادات دوستان بر قصه تولیدی 1:
پیشنهاد1:
به نظر بنده اگه شما از اسامی دیگه ای استفاده میکردید خیلی بهتر بود چرا که ممکنه در ذهن او این تفکر ایجاد بشه که کار بد از سوی او رخ داده و تاثیرات منفی در شخصیتش داشته باشه اما قلمتون برای این سن خیلی مناسب بود.
پیشنهادات2:
چند نکته راجع به این قصه عرض میکنم که در واقع نکات کلی قصه نویسی هستند و امیدوارم مورد استفاده دوستان نیز برای نوشتن قصه های بعدی قرار بگیرد:
1- اگر قصه از زبان یکی از شخصیت های آن نوشته شود، علاوه بر قوی تر بودن قصه از لحاظ فنی و قواعد قصه نویسی، ارتباط کودک با قصه و در نتیجه انتقال مفهوم آن بهتر صورت خواهد گرفت. لازم به ذکر است در اکثر کتابهای قصه موجود در بازار این موضوع رعایت نشده و همین امر باعث شده برای اکثر ما خواندن و نوشتن قصه به این سبک سخت باشد. البته نوشتن از زبان سوم شخص هم اشکالی ندارد اما ظرایفی دارد که معمولا برای کسانی همچون ما که تازه دست به قلم شده ایم رعایت آن سخت بوده و در نتیجه موجب پایین آمدن سطح قصه می شود.
2- موقع نوشتن قصه بایستی درون مایه یعنی چیزی که می خواهید به مخاطب قصه منتقل کنید مدام جلوی چشمتان باشد ( علاوه بر اینکه در منظر است، درون مایه را نوشته و جلوی چشمتان بگذارید). در این صورت برای تک تک جملات قصه بهانه روایتی بر اساس درون مایه وجود خواهد داشت و گرنه آن جمله عبث خواهد بود.
3- نکته بسیار مهم در نوشتن قصه، قانون " نگو! نشان بده" است. برای این کار سعی کنید به جای گزارش وقایع داستان، آنها را توصیف کنید. برای مثال بزرگتر بودن هادی از حسین یا اینکه یکدیگر را دوست دارند باید در روند داستان نشان داده شود. البته با توجه به سن کم مخاطب شما که پسر 2 سال و نیمه شماست باید توصیفات برای او ملموس باشد.
4- اگر یک آشفتگی در یک سوم ابتدایی قصه قرار دهید، علاوه بر بالا بردن جذابیت قصه، آن را از حالت رکود و بی فراز و فرود بودن در آورده اید. این آشفتگی برای مخاطب شما می تواند همان خراب شدن توپ گلی باشد ولی کمی زودتر باید در قصه اتفاق بیفتد و البته با آب و تاب بیشتر.
لطفا ذیل داستان سؤالاتی مطرح بفرمایید که با پرسیدن آن از کودک متوجه انتقال مفهوم قصه به او بشویم.
قصه شماره 3 (قصه نهایی)
گل بازی هادی و حوری
(اگر در کنار تعریف کردن قصه، شکل ها با گِل ساخته شوند بهتر است)
یه روز هادی و حوری تو حیاط کنار باغچه نشسته بودند و گِل بازی می کردند. حوری که کوچک تر بود بیلچه را می کرد تو خاک و گل ها و با خودش بازی می کرد. اما هادی که بزرگتر بود با گل ها شکل درست می کرد.
هادی اول برای خودش یه توپ درست کرد. اما با خودش فکر کرد، خوبه این توپ را بدم به حوری تا خواهر کوچولوم خوشحال بشه. برای همین توپ را به حوری نشون داد و گفت: بفرما!
حوری خیلی از توپ خوشش آمد. گفت: داداش جون، این توپ را برای من درست کردی؟
هادی گفت: بله. داداشی. مال خودته. چون خیلی دوستت دارم می دهم ش به تو.
حوری لپ داداشش را بوسید و گفت: دادا!خیلی ممنون. تو خیلی مهربونی. ممکنه برام یه آدمک هم درست کنی؟
هادی گفت: بله عزیزم. الان درست می کنم.
بعد حوری با خوشحالی دوید وسط حیاط تا با توپ گلی ش بازی کنه. او می دانست که باید آروم با توپ گلی بازی کنه چون اگه بیفته روی زمین خراب میشه. برای همین آروم اون را وسط حیاط قل می داد. وقتی توپ بازی ش تمام شد به داداشش گفت: دادایی! آدمکم درست شد؟
هادی گفت: دیگه داره آماده میشه.
حوری گفت: پس من یه کم دوچرخه بازی می کنم تا آماده بشه. بعد رفت سوار دوچرخه شد . چند تا پا که زد یه دفعه دوچرخه رفت روی توپ گِلی که وسط حیاط بود.
هادی با ناراحتی گفت: حوری! چکار می کنی؟ حواست کجاست؟ من برای تو توپ را درست کرده بودم. چرا مواظبش نبودی؟ چرا خرابش کردی؟
حوری شروع کرد به گریه کردن.
هادی گفت: چرا گریه می کنی؟
حوری گفت: آخه توپی که شما برام درست کرده بودی مواظبش نبودم و خراب شد.
هادی گفت: خوب اگه گریه کنی، توپت دوباره خوب میشه؟
حوری اشکهاش را پاک کرد و گفت: نه! گریه که فایده ای نداره.
هادی گفت: این دفعه اشکالی نداره اما دیگه باید قول بدهی مواظب آدمکی که برات درست کردم باشی.
حوری خندید و گفت: آدمکم کو؟ مگه درستش کردی؟
هادی به سمت باغچه دوید و گفت: بله. بیا تا نشونت بدم.
حوری هم دوید سمت باغچه و آدمکی که دادا هادی براش درست کرده بود دید.
بعدش با مهربونی گفت: دادا! این خیلی قشنگه. می خوام باهاش بازی کنم اما وقتی بازیم تمام شد دیگه اون را نمی گذارم وسط حیاط چون اگه بگذارم وسط حیاط ممکنه دوچرخه بره روش (برود روی آن) و خراب بشه. اون موقع تو دوباره از دست من ناراحت میشی!
هادی گفت: آفرین دادا که مواظب وسایلت هستی .
حوری دوباره لپ داداشش بوسید و گفت: دادا! من این آدمک را خیلی دوست دارم. چون تو این را برام درست کردی. تو بهترین داداشی.
هادی گفت: اگه مواظب آدمکی که من برات درست کردم باشی من خیلی خوشحال میشم. حالا وقتی بازی ت تمام شد اون را کجا میذاری که خراب نشه؟
به نظر شما حوری باید آدمک گلی ش را کجا بگذاره که خراب نشه؟ ....(از کودک تان بپرسید)
وقتی حوری بازیش تمام شد، آدمک را توی .... (نظر کودک شما)... گذاشت. هادی وقتی دید حوری از آدمکش درست استفاده کرده خیلی خوشحال شد. برای همین، دوید رفت تو حیاط و با گِل ها یه گُل برای خواهرش درست کرد و به او هدیه داد.
سوالاتی که باید از کودک پرسیده شود: (البته لزومی ندارد همه آنها با هم پرسیده شود. می توان بعد ازهر باری که داستان گفته می شود یکی از سوالات را پرسید)
1- وقتی توپ گلی رفت زیر دو چرخه و خراب شد چرا دادا هادی ناراحت شد؟
2- چرا حوری گریه کرد؟
3- وقتی حوری گریه کرد داداشش بهش چی گفت؟
4- برای چی هادی دوید رفت تو حیاط و برای خواهرش یه گل درست کرد تا بهش هدیه بده؟
لطفا بازخورد قصه را در قسمت نظرات یا به ایمیل نویسنده ارسال نمایید.
ایمیل نویسنده قصه شماره 3: fsnh.110@gmail.com
تمرین عملی ذیل این داستان ادامه دارد...