قصه شماره 3
"گل بازی هادی و حوری"
(اگر در کنار تعریف کردن قصه، شکل ها با گِل ساخته شوند بهتر است)
یه روز هادی و حوری تو حیاط کنار باغچه نشسته بودند و گِل بازی می کردند. حوری که کوچک تر بود بیلچه را می کرد تو خاک و گل ها و با خودش بازی می کرد. اما هادی که بزرگتر بود با گل ها شکل درست می کرد.
هادی اول برای خودش یه توپ درست کرد. اما با خودش فکر کرد، خوبه این توپ را بدم به حوری تا خواهر کوچولوم خوشحال بشه. برای همین توپ را به حوری نشون داد و گفت: بفرما!
حوری خیلی از توپ خوشش آمد. گفت: داداش جون، این توپ را برای من درست کردی؟
هادی گفت: بله. داداشی. مال خودته. چون خیلی دوستت دارم می دهم ش به تو.
حوری لپ داداشش را بوسید و گفت: دادا!خیلی ممنون. تو خیلی مهربونی. ممکنه برام یه آدمک هم درست کنی؟
هادی گفت: بله عزیزم. الان درست می کنم.
بعد حوری با خوشحالی دوید وسط حیاط تا با توپ گلی ش بازی کنه. او می دانست که باید آروم با توپ گلی بازی کنه چون اگه بیفته روی زمین خراب میشه. برای همین آروم اون را وسط حیاط قل می داد. وقتی توپ بازی ش تمام شد به داداشش گفت: دادایی! آدمکم درست شد؟
هادی گفت: دیگه داره آماده میشه.
حوری گفت: پس من یه کم دوچرخه بازی می کنم تا آماده بشه. بعد رفت سوار دوچرخه شد . چند تا پا که زد یه دفعه دوچرخه رفت روی توپ گِلی که وسط حیاط بود.
هادی با ناراحتی گفت: حوری! چکار می کنی؟ حواست کجاست؟ من برای تو توپ را درست کرده بودم. چرا مواظبش نبودی؟ چرا خرابش کردی؟
حوری شروع کرد به گریه کردن.
هادی گفت: چرا گریه می کنی؟
حوری گفت: آخه توپی که شما برام درست کرده بودی مواظبش نبودم و خراب شد.
هادی گفت: خوب اگه گریه کنی، توپت دوباره خوب میشه؟
حوری اشکهاش را پاک کرد و گفت: نه! گریه که فایده ای نداره.
هادی گفت: این دفعه اشکالی نداره اما دیگه باید قول بدهی مواظب آدمکی که برات درست کردم باشی.
حوری خندید و گفت: آدمکم کو؟ مگه درستش کردی؟
هادی به سمت باغچه دوید و گفت: بله. بیا تا نشونت بدم.
حوری هم دوید سمت باغچه و آدمکی که دادا هادی براش درست کرده بود دید.
بعدش با مهربونی گفت: دادا! این خیلی قشنگه. می خوام باهاش بازی کنم اما وقتی بازیم تمام شد دیگه اون را نمی گذارم وسط حیاط چون اگه بگذارم وسط حیاط ممکنه دوچرخه بره روش (برود روی آن) و خراب بشه. اون موقع تو دوباره از دست من ناراحت میشی!
هادی گفت: آفرین دادا که مواظب وسایلت هستی .
حوری دوباره لپ داداشش بوسید و گفت: دادا! من این آدمک را خیلی دوست دارم. چون تو این را برام درست کردی. تو بهترین داداشی.
هادی گفت: اگه مواظب آدمکی که من برات درست کردم باشی من خیلی خوشحال میشم. حالا وقتی بازی ت تمام شد اون را کجا میذاری که خراب نشه؟
به نظر شما حوری باید آدمک گلی ش را کجا بگذاره که خراب نشه؟ ....(از کودک تان بپرسید)
وقتی حوری بازیش تمام شد، آدمک را توی .... (نظر کودک شما)... گذاشت. هادی وقتی دید حوری از آدمکش درست استفاده کرده خیلی خوشحال شد. برای همین، دوید رفت تو حیاط و با گِل ها یه گُل برای خواهرش درست کرد و به او هدیه داد.
سوالاتی که باید از کودک پرسیده شود: (البته لزومی ندارد همه آنها با هم پرسیده شود. می توان بعد ازهر باری که داستان گفته می شود یکی از سوالات را پرسید)
1- وقتی توپ گلی رفت زیر دو چرخه و خراب شد چرا دادا هادی ناراحت شد؟
2- چرا حوری گریه کرد؟
3- وقتی حوری گریه کرد داداشش بهش چی گفت؟
4- برای چی هادی دوید رفت تو حیاط و برای خواهرش یه گل درست کرد تا بهش هدیه بده؟
لطفا بازخورد قصه را در قسمت نظرات یا به ایمیل نویسنده ارسال نمایید.
ایمیل نویسنده قصه شماره 3: fsnh.110@gmail.com
تمرین عملی ذیل این داستان ادامه دارد...