| ||
بسمه تعالی مبنا :رحمانیت و رحیمیت الله مخاطب داستان : سنین پیش از دبستان یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود .در یک روز آفتابی و قشنگ پرستوی کوچکی توی یک جنگل سبز داشت پرواز می کرد . انگار داشت دنبال کسی می گشت .آخه دیشب که می خواست بخوابه این سوال اومده بود توی ذهنش که بخشنده ترین و مهربان ترین کس کیه (مفهوم بخشندگی را برای کودک توضیح دهیم ) و هنوز هم داشت به همان سوال فکر میکرد. رفت و رفت تا به آهو رسید گفت: سلام آهو ,میدونی کی از همه مهربون تر و بخشنده تره؟ آخه می خوام با او دوست باشم. آهو گفت : سلام پرستو بگذار فکر کنم آهان, به نظر من علفهای روی زمینه چون میذارن بخورمشون و سیر بشم . پرستو تشکر کرد و پر زد و رفت و رفت تا به زرافه رسید گفت : سلام زرافه تو نمیدونی کی از همه مهربون تر و بخشنده تره؟ زرافه سلام کرد و بعد از فکر کردن گفت معلومه که میدونم اون درخته . چون اجازه میده راحت از برگهاش بخورم اون خیلی بخشنده است . پرستو از زرافه خداحافظی کرد و باز هم پرواز کرد تا رسید به یک مورچه, سرش رو نزدیک تر برد تا صدای مورچه را بشنوه بعد گفت : سلام مورچه! یه سوال ازت داشتم تو نمیدونی کی از همه مهربون تر و بخشنده تره ؟مورچه کوچولو جواب سلام پرستو را داد و گفت: زمین خیلی بخشنده است . ببین چه راحت میگذاره تا ما مورچه ها سوراخش کنیم و خونه بسازیم و غذاهامون رو تو اون نگهداریم بله , زمین خیلی مهربونه . پرستو باز هم رفت تا رسید به یه بچه فیل و گفت : سلام فیل کوچولو !به نظرت کی از همه مهربون تر و بخشنده تره ؟ فیل کوچولو گفت : سلام پرستو جون !به نظر من مادرم از همه مهربون تره . چون مواظبمه و بهم غذا میده . پرستو از فیل کوچولو هم تشکر کرد و رفت ولی انگار هنوز مهربون ترین و بخشنده ترین کس رو پیدا نکرده بود باز هم داشت با خودش فکر می کرد که به جغد دانا رسید .خوشحال شد سریع سوالش رو از جغد دانا پرسید: جغد دانا ! به نظر شما کی از همه مهربون تر و بخشنده تره ؟ راستی ببخشید یادم رفت سلام کنم جغد دانا هم خندید و گفت : سلام پرستو جان اشکال نداره .حالا خودت چه فکری می کنی ؟ به نظر خودت کیه؟ پرستو گفت : درست نمی دونم ولی آهو گفت علف های روی زمینه ؛ زرافه گفت درخته؛ مورچه گفت زمین ؛فیل کوچولو هم گفت مادرشه . و هر کدام چیزی گفتند . جغد دانا گفت : درسته ولی اگه کمی فکر کنی میتونی بفهمی کی از همه بخشنده تر و مهربون تره .اون کیه که علف و درخت و زمین و مامان فیل کوچولو و حتی بالهای خودت رو آفریده ؟ پرستو دیگه خوشحال بود. چون جواب سوالش رو با کمک جغد دانا پیدا کرده بود . با خودش می گفت :حتما یکی هست که درخت و زمین و غذا و بالهای منو برام آفریده و بهم داده . پس خیلی بخشنده و مهربونه که این همه چیز به ما داده... به نام خدا در یک روز خوب و آفتابی , پرستوی کوچکی بین درخت های بلند جنگل در حال پرواز بود . به نظر می رسید که به چیز مهمی فکر می کند . انگار دنبال کسی می گشت . همان طور که پرواز میکرد آهویی را از آن بالا دید پر زد و پایین رفت و کنار آهو نشست . به او گفت : سلام آهو جان ! تو میدانی چه کسی از همه مهربان تر و بخشنده تر است ؟ می خواهم او را پیدا کنم و برای همیشه با او دوست باشم . آهو گفت : سلام پرستو ! بگذار کمی فکر کنم ... بله , به نظر من علفهای روی زمین خیلی مهربان و بخشنده اند . چون اجازه می دهند که هر چقدر دلم خواست از آنها بخورم و سیر شوم و حتی به دوستانم هم بدهم . پرستو تشکر کرد و گفت : باید بروم و از بقیه هم بپرسم . آهو گفت : من هم دوست دارم ببینم چه کسی از همه مهربان تر و بخشنده تر است ؟ پرستو گفت : پس بیا با هم دنبال او بگردیم . پرستو بالای سر آهو پرواز کرد و با هم حرکت کردند و در مورد اینکه چه کسی می تواند از همه مهربان تر و بخشنده تر باشد فکر می کردند . در راه به زرافه ی گردن دراز رسیدند . به او گفتند :سلام زرافه ! تو نمی دانی چه کسی از همه مهربان تر و بخشنده تر است ؟ ما میخواهیم او را پیدا کنیم و برای همیشه با او دوست باشیم . زرافه سلام کرد و گفت : " معلوم است که میدانم . او درخت است . چون اجازه می دهد خیلی راحت از برگ هاش بخورم . او خیلی بخشنده است . اما فکر میکنم که مهربان تر از درخت هم وجود داشته باشد . من هم دوست دارم کسی که از همه مهربان تر و بخشنده تر است را پیدا کنم و با او دوست باشم . پرستو و آهو گفتند : پس بیا با هم برویم و از بقیه بپرسیم . زرافه قبول کرد . پرستو روی سر زرافه نشست و با آهو به راه افتادند. رفتند و رفتند تا اینکه در راه مورچه ی کوچولویی را دیدند که دانه ی گندمی را به لانه اش می برد . آهو سرش را پایین آورد تا مورچه صدایش را بشنود . بعد گفت : سلام مورچه کوچولو ! من و پرستو و زرافه دنبال کسی می گردیم که از همه مهربان تر و بخشنده تر باشد . آیا او را میشناسی ؟مورچه کوچولو دانه ی گندم را دم در لانه اش روی زمین گذاشت و سلام کرد و گفت : به نظر من زمین خیلی بخشنده و مهربان است . ببینید ! به راحتی اجازه میدهد تا ما مورچه ها سوراخش کنیم و لانه بسازیم و غذاهایمان را در آن نگهداری کنیم . بله , به نظرم زمین خیلی مهربان و بخشنده است . اما من هم دوست دارم با شما بیایم و مهربان ترین و بخشنده ترین را پیدا کنم و با او دوست باشم . آهو گفت پس بیا روی پشت من سوار شو تا همگی با هم برویم و بیشتر بگردیم . به این ترتیب آهو و مورچه با زرافه به راه افتادند و پرستو هم از بالای سرشان پرواز کنان می آمد . در راه بودند که ناگهان صدای شلیک تیری را شنیدند . حتما یک شکارچی می خواسته حیوانی را شکار کند . آنها ترسیدند و دوان دوان فرار کردند تا شکارچی آنها را نبیند . کمی دورتر پشت یک درخت بزرگ قایم شدند . همه که خیلی خسته شده بودند روی زمین نشستند . زرافه نفس نفس زنان گفت : خیلی خوب شد که شکارچی ما را ندید . مورچه کوچولو گفت : شکارچی دیگر کیست ؟ آهو گفت : شکارچی ها آدم هایی هستند که ما حیوانات را می گیرند و شکار می کنند . و نمی گذارند که راحت با خانواده و دوستانمان در جنگل زندگی کنیم . مورچه گفت : پس شکارچی ها نمی توانند مهربان باشند . پرستو گفت : درست است . ما باید به راهمان ادامه دهیم و دنبال کسی که از همه مهربان تر و بخشنده تر است بگردیم . آهو و زرافه و مورچه مثل پرستو دوست داشتند زودتر آن کس را پیدا کنند . برای همین همگی به راه افتادند . این بار به یک بچه فیل رسیدند . به او گفتند : سلام فیل کوچولو ! ما می خواهیم بدانیم چه کسی از همه مهربان تر و بخشنده تر است و با او برای همیشه دوست باشیم . تو میدانی او کیست ؟ فیل کوچولو گفت : سلام , به نظر من مادرها خیلی مهربان و بخشنده هستند . چون مواظب ما هستند و به ما غذا می دهند . و وقتی خیلی ناراحت هستیم تلاش می کنند تا خوشحالمان کنند . اگر کار اشتباهی کردیم به ما راه درست را نشان می دهند . ما را خیلی دوست دارند و نمی خواهند کارهای بد یاد بگیریم و... اما نمی دانم آیا کسی هست که مهربان تر و بخشنده تر از مادر باشد یا نه . پرستو و آهو و زرافه و مورچه و فیل به فکر فرو رفته بودند . انگار هنوز مهربان ترین و بخشنده ترین کس را پیدا نکرده بودند . فیل کوچولو گفت : دوستان عزیزم ! من فکری دارم . خوب است پیش هدهد دانا برویم و سوالمان را از او بپرسیم . پرستو گفت موافقم . چون او چیزهای زیادی می داند . بقیه هم موافقت کردند و به طرف لانه ی هدهد دانا حرکت کردند . رفتند و رفتند و رفتند تا بالاخره به درختی که لانه ی هدهد بالای آن بود رسیدند . هدهد دانا مشغول خواندن کتاب بود .آنها جلو رفتند و سلام کردند . هدهد دانا با گرمی جواب سلام آنها را داد . پرستو از اول همه ی ماجرا را برای هدهد دانا تعریف کرد و گفت : من و دوستانم خیلی وقت است که میخواهیم مهربان ترین و بخشنده ترین کس را پیدا کنیم و برای همیشه با او دوست باشیم و حالا بعد از کلی پرس و جو تصمیم گرفتیم بیاییم از شما که بیشتر از همه ی ما می دانید بپرسیم . هدهد دانا با مهربانی گفت : آیا در مورد سوالتان فکر هم کرده اید ؟ پرستو گفت : بله , آهو می گوید علف های روی زمین مهربان و بخشنده اند ؛ زرافه می گوید درخت مهربان و بخشنده است ؛ مورچه می گوید زمین مهربان و بخشنده است و به نظر فیل کوچولو مادر . اما باز هم فکر می کنیم که حتما کسی هست که از همه ی اینها مهربان تر و بخشنده تر باشد . هدهد دانا گفت : عزیزانم ! درست است . همه ی اینها مهربان و بخشنده اند . اما او کسی است که از همه و حتی از مادر هم مهربان تر است . او علف ها و درخت و زمین و مادر و خیلی چیزهای دیگر را آفریده و به ما بخشیده و داده است . به خودت بالهای قشنگ بخشیده... آنها خیلی خوشحال بودند . چون بالاخره جواب سوالشان را پیدا کرده بودند . از هدهد دانا تشکر و خداحافظی کردند و رفتند تا دوستشان را به همه معرفی کنند . دوستی که مهربان ترین و بخشنده ترین است...
این قصه هنوز در گروه تمرین عملی و کارگاه قصه نویسی مزرعه ایمانی و علمی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است. [ دوشنبه 93/5/6 ] [ 9:44 عصر ] [ مدیر وبلاگ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |