| ||
هوالعالم موضوع قصه : مهربون بودن خدا گنجشک کوچولوئی بود که با مامان وباباش توی یه لونه کوچیک وقشنگ زندگی می کردند .اسم گنجیشک کوچولو جیکو بود . جیکو کوچولو مامان وباباش را خیلی دوست داره.مامان گنجیشکه وبابا گنجیشکه هم بچشون را خیلی خیلی دوست دارند .مامان و بابای جیکو خیلی برای او زحمت می کشند .حتی قبل از اینکه جیکو به دنیا بیاید .جیکو قبل از تولدش داخل یه تخم کوچیک بود...
ان موقع ها مامان گنجیشکه مهربان روی تخم می خوابید تا سردش نشود .بابا گنجیشکه هم از لانه مراقبت می کرد که غریبه وارد نشه وتخم اسیب نبیند .بعداز چند روز گنجیشک کوچولو از تخم بیرون اومد.بابا گنجیشکه برای او اب و غذا میاورد ومامانش هم با بال وپرهایش اونو گرم نگه می داشت. شبها که همه جا تاریک میشد جیکو کنار پدر ومادرش راحت می خوابید. وصبح که میشد با صدای جیکجیک مادرش از خواب بیدار میشد.خلاصه وقتی جیکو کمی بزرگتر شد وبال وپرهاش دراومد پدر ومادرش به او پرواز یاد دادند .یه روز که جیکومی خواست از روی شاخه ای بپره یک دفعه بالش گیر کرد به شاخه درخت وبه طرف زمین پرتاب شد .درهمین موقع مامان گنجیشکه که حواسش به بچه اش بود واو را نگاه میکرد سریع پرید وبا نوکش جیکو را گرفت وبه بالای درخت برد .جیکو مامانش را بغل کرد وگفت:ممنونم مامان مهربونم اگر تو نبودی من زخمی شده بودم .بلاخره جیکو توانست به کمک پدر ومادرش پرواز را به خوبی یاد بگیرد وهمه جا را از نزدیک ببیند .جیکو همیشه با خودش میگه چرا پدر ومادر ها اینقدر مهربان هستند وبچه هاشو ن را دوست دارند؟ سن مخاطب 3-6 سال
این قصه هنوز در گروه تمرین عملی و کارگاه قصه نویسی مزرعه ایمانی و علمی مورد نقد و بررسی قرار نگرفته است.
[ شنبه 93/5/18 ] [ 8:58 صبح ] [ ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |